فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

رد پا

دنیا کوچکتر از آن است

که گم شده‌ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی‌شود
آدم ها به همان خونسردی که آمده‌اند
چمدانشان را می‌بندند
و ناپدید می‌شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می‌ماند
رد پائی است
و خاطره‌ای که هر از گاه پس می‌زند
مثل نسیم سحر
پرده‌های اتاقت را

 

"عباس صفاری"



بعدا نوشت:


  امروز اصلا نفهمیدم چه طور درس دادم؛ باید ساعت ده با پزشک هیراد تماس می گرفتم که گرفتم. ساعت آخر را هم مرخصی گرفتم و رفتم اداره و از آن جا نمایندگی بیمه که خیلی شلوغ بود. بعدش برگشتم و هیراد را از منزل مادر با خودم بردم بیمارستان و برایش تشکیل پرونده دادم. آزمایش خون هم ازش گرفتند، اولش ساکت بود و بعد یکهو گریه اش گرفت.

  برخورد کادر بیمارستان خیلی خوب بود و به هیراد خیلی محبت می کردند.

  قرار شد فردا اول صبح عملش کنند...

  از بوفه ی بیمارستان برایش آبمیوه گرفتم و بعد از آن جا هم که بیرون آمدیم چندتا از قاقالی لی های مورد علاقه اش، و از جمله بستنی، را برایش خریدم و در پارک کوچکی نشستیم کنار هم. باد، موهای ژولی پولی اش را بیشتر به هم می ریخت و قیافه اش را شیرین تر می کرد. ازم خواست که کفش هایش را درآورم. خودش را سرجایش جا به جا کرد و دستی را که پنبه ای جای زخم آزمایش ش داشت، روی جادستی نیمکت دراز کرد و راحت تر نشست و بستنی قیفی اش را گاز زد. خودم را بهش چسباندم. لحظه ای بغضم گرفت. مثل فیلمی فشرده، لحظات زیادی از کودکی اش پیش چشمانم رژه رفتند...

 کشته مرده ی آن لحظه ای هستم که صدایم می کند:« بابا...، بابایییی...، بیا پیشم!» و من تندی می روم و بغلش می کنم و موهایش را چنگ می زنم! ... گاهی به این بهانه، موهایش را مرتب می کنم، اما او به سرعت دوباره آن ها را به هم می ریزد و این کار بارها تکرار می شود و هربار خنده بر لب هایم می آورد..!

نظرات 6 + ارسال نظر
حامد جمعه 9 مهر 1395 ساعت 02:21 http://mrx.blogfa.com

سلام آقا اسماعیل
ان شا الله که بلا بدوره
هر جا اسم هیراد می بینم یاد کوچولوی شما می افتم
خدا حفظش کنه
برای چی باید عملش می کردن؟

درود حامد جان،
خدا رو شکر بهتره.
لطف داری، خیلی ممنونم.
یه کیست داشت که خارجش کردن.

حسین فاتحی پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 21:04

خوش حالم که گفتید حالش بهتره
خدا رو شکر

خیلی ممنونم حسین جان،
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی.
سپاس!

احسان پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 20:52

سلام اسماعیل عزیز، انرژی های مثبت ما را دریافت کن و قوی باش. همانا همراه با سختی آسانیست.

درود و سپاس از مهرتون احسان عزیز،
خیلی ممنونم.
خدا رو شکر، رو به بهبودیه.

جلبک خاتون سه‌شنبه 6 مهر 1395 ساعت 11:03 http://zendegiejolbakieman.blogsky.com/

حال بزرگ مرد کوچکمون چطوره؟

خوبه خدا رو شکر،
امروز صبح عمل شد و الان خونه ست.
خیلی ممنونم.

جلبک خاتون دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت 13:44 http://zendegiejolbakieman.blogsky.com/

دل نگرانی نداره که :)

توکل به خدا....ما که هستیم...برای مرد کوچیکمون دعا میکنیم :))
انشالله عملش به خوبی و سلامتی سپری شه‌.

مواظب ش باشین :)

چه کنیم!:)
توکل به خدا!
خیلی ممنونم از مهرتون. دعاهای دوستان خوبی چون شما، می شه انرژی مثبت و کمکش می کنه.
سلامت باشین.
حتما، سپاس!

جلبک خاتون دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت 11:40 http://zendegiejolbakieman.blogsky.com/

خیلی قشنگه این شعر :)
خیلی...

قبلا یکی از دوستای‌وبلاگی برای یکی از پست هام‌نوشته بودن اینو :)


+ مینی مستر بابایی حالش بهتره؟ :)

خوشحالم که دوست داشتین.
سپاس.
هیراد قراره فردا عمل کنه. دل نگرانشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد