فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

کشف بی پایان دریا...


در ازدحام این همه ظلمت بی عصا

چراغ را هم از من گرفته اند

اما من

دیوار به دیوار

از لمس معطر ماه

به سایه روشن خانه باز خواهم گشت

پس زنده باد امید


در تکلم کورباش کلمات

چشم های خسته مرا از من گرفته اند

اما من

اشاره به اشاره

از حیرت بی باور شب

به تشخیص روشن روز خواهم رسید

پس زنده باد امید


در تحمل بی تاب تشنگی

میل به طعم باران را از من گرفته اند

اما من

شبنم به شبنم

از دعای عجیب آب

به کشف بی پایان دریا رسیده ام

پس زنده باد امید


در چه کنم های بی رفتن سفر

صبوری سندباد را از من گرفته اند

اما من

گرداب به گرداب

از شوق رسیدن به کرانه موعود

توفان های هزار هیولا را طی خواهم کرد

پس زنده باد امید


چراغ ها ، چشم ها ، کلمات

باران و کرانه را از من گرفته اند

همه چیز

همه چیز را از من گرفته اند

حتی نومیدی را

پس زنده باد امید


"سید علی صالحی"


 

 دوشنبه صبح، پیش از شروع کلاس رسیدم دم مدرسه. باد  خنکی می آمد. ماشین را خاموش کردم اما ضبط را روشن نگه داشتم و درها را باز. رفتم بر بلندی خاکیِ لبه ی کشتزار ایستادم. کشتزارها و درختان حاشیه اش را باد تکان می داد. سکوت عجیب و حا ل غریبی بود.

.

 کلاس نقاشی بچه های مدرسه ی روستای کیکاوور تعطیل شده است و فقط کلاس های درسی صبحشان برقرار است. علت تعطیلی هم  این است که موسسه ای ست که بانی این کار شده است، برای معلم هایی که بعد از ظهر می مانند سرویس در نظر نگرفته است و این معلم ها که از نقاط مختلف تهران هستند، در این مدت  با هزینه ی خودشان برگشته اند؛ به داوود گفتم که می توانم خودم بیایم و برگردم...، گفت همه ی کلاس های فوق برنامه تعطیل شده است.

 حیف شد.

دلم برای ذوق بچه ها و ذهن های پرسشگرشان تنگ شده است.

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 11:51 http://haftaflakblue.blogsky.com/

بسا درد که بی شفای تو ....خاموش
بسا حرف که بی مگوی تو....پنهان
بسا حضور که بی پیدای تو....غایب

داوود غریب ما
دیریست در این دردستان
من واژه بسیار آورده ام به دعا
من دعا بسیار آورده ام به درد.....

شعر پست رو خوندم،تا همین جا تو دلم زمزمه کردم.وبعد که،خواندم؛"دوشنبه صبح،..."با آنچه که به تصویر کشیدین،خواندم:اینجا مرغان گلو برید به امید یکی روزنه
رو به روز
آوازت می دهند هنوز
پس زنده باد امید

واینکه،
دیروز خیلی اتفاقی فیلم نامه رگبار رو خوندم.که اونجا حکمتی از گفت:درست کردنِ این سالن جای دیگه مهم نیست.والان میفهم دلتنگی برای ذوق بچه ها ونگاه پرسشگرشان یعنی چه.
وقلبا تکرار میکنم،خیلی حیف شد.خیلی...

خیلی ممنونم بابت این شعر قشنگ.

رگبار از فیلم های مورد علاقه ی منه؛ پایانی با رفتن، برای معلمی که جور دیگر بود...

خیلی حیف شد؛ البته که برای من، که کنجکاوی و مهر رو توامان در بچه ها دیدم.

خیلی ممنونم از حضورتون.

لبخند ماه پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 01:19 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

امان از بی پولی...
چه استعدادهایی نهفته ماند!

نوبت به این بچه ها که می رسه، پای حساب و کتاب می آد وسط، برای گردن کلفت ها که نه!
اگه بچه ها واقعا علاقمند باشن، هر طور که شده راهشون رو پیدا می کنن.

خیلی ممنونم از حضورتون.

بهامین چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 15:59 http://notbookman.blogsky.com

بودن چنین فضایی و ورزش باد تواین روزای گرم و نفس گیر نعمت بزرگیه .

کاش کلاس هاشون کنسل نمیشد ...

بله واقعا!
البته یه وقت هایی هم اون قدر همه جا گرمه که اون نقطه هم تحت تاثیر قرار می گیره.

خیلی حیف شد..؛ حال همه مون گرفته شد.

خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد