فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

گل سرخ


 «شازده کوچولو رفت و باز به گلهای سرخ نگاه کرد. به آنها گفت:

  - شما هیچ به گل من نمی مانید. شما هنوز چیزی نشده اید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده اید. شما مثل روزهای اول روباه من هستید. او آن وقت روباهی بود مثل صدها هزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی همتا است.

  و گلهای سرخ سخت رنجیدند.  شازده کوچولو باز گفت:

  - شما زیبایید ولی درونتان خالی است. به خاطر شما نمی توان مرد. البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می ماند ولی او به تنهایی از همه ی شما سر است. چون من فقط به او آب داده ام، فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته ام، فقط او را پشت تجیر پناه داده ام، فقط کرمهای او را کشته ام (بجز دو یا سه کرم که برای او پروانه شوند)، چون فقط به شکوه و شکایت او، به خودستایی او، و گاه نیز به سکوت او گوش داده ام. زیرا او گل سرخ من است.»


 

شازده کوچولو، آنتوان دو سنت اگزوپری، ترجمه ی محمد قاضی، کتابهای شکوفه، چاپ دهم:۱۳۶۱، صص ۸۹ و ۹۰



۹۳

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran شنبه 13 خرداد 1402 ساعت 14:45

ئی پست زور خاسِ.

به مهر می بینید،
زور سپاس له حضورتان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد