فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر...


 سرگروه ریاضی منطقه خبر داد که کار بچه های مدرسه ی ما در جشنواره ی "دوستی با ریاضی" به همراه کار بچه های دبیرستان اندیشه، به عنوان کارهای برگزیده انتخاب شده اند. خدا را سپاس!

 آخرین جلسه ی کلاس ها هم دیروز برگزار شد و از فردا امتحانات شروع می شود. وقتی از کلاس آمدم بیرون، خدمتکار مدرسه خدا قوت گفت و اضافه کرد که:"شما تا آخرین لحظه ماندید."

 همه ی کلاس ها تعطیل شده بودند.

کار کردن من هم سوژه ای شده است؛ به نظرم فقط دارم وظایفم را انجام می دهم...، شاید چون رابطه ام با بچه ها خوب است، حتی آن هایی که معلمشان نیستم. برایشان وقت می گذارم یا این که معمولا دیر می آیم دفتر، که از چای خبری نیست، مگر این که آقای ولی پور برایم یکی نگه داشته باشد....

 اما بعضی از همکارها متلک می اندازند . از وقتی مدیر مدرسه در جلسه ای که نبودم، ازمن تعریف کرده بود، احساس می کنم رفتار چندتایی شان تغییر کرده است، انگار به کارهام حساس شده باشند؛ چیزی که آزارم می دهد. هرچند کلا زیاد باهاشان دم خور نیستم، چرا که علایق و روحیاتمان سازگار نیست.

 یکی شان که از آن دو دَره بازهاست (!)، به معاونمان گفته بود باید از  آقای بابایی بابت زحماتش تقدیر کنید و او هم پاسخ داده بود که :"از سال اولش همین طور بوده!"

  نمی دانم...

 انگار این دلخوشی های کوچک دیگر تاثیر چندانی رویم نمی  گذارد. احساس خستگی شدیدی دارم.


پ.ن:

 لیلا زنگ زد که جلال عمو مامه را دکتر برده است. جلال پرستار است. عمو را برده بود بیمارستان خودشان و تقریبا همه ی متخصص ها دیده بودنش.

 گفته بودند  التهاب شدید مثانه دارد. مغزش از چند سال پیش شروع به کوچک شدن کرده است و بعضی از مویرگ هاش هم به مغز خون رسانی نمی کنند...

برایش دارو نوشته اند. البته بقیه ی داروها هم مانده است تا جواب آزمایش هایش مشخص شود.


پ.ن:

عنوان از این بیت قیصر امین پور:

"خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر"

نظرات 5 + ارسال نظر
معصوم یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 00:09

عمو مامه



خیلی ممنونم که خوندین.

لبخند ماه یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 10:26 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

اجازه اقا معلم ما هم حسودی امان شد دوست داریم شاگردتان باشیم

درود بیکران بر شما .. در محیطی که کار میکنیم متاسفانه اینچنین نگاهها آزار دهنده است و کاری هم نمیشه کرد. بی تفاوتی را خوب پیشه کرده اید نسبت به این ادمها...
تبریک بابت موفقیت دانش اموزانتان که باعث و بانی اش شمایید.

خیلی لطف دارید؛ شرمنده می کنید. کاش بتونم حداقل وظایفم رو انجام بدم.

سلامت باشید.
متاسفانه اگه حتی سرتون به کار خودتون هم باشه، باز هم دست بردار نیستن. هرچند به نظرم خودشون بیشتر اذیت می شن.
سپاسگزارم؛ من فقط راهنمایی و کمکشون کردم.
خیلی ممنون که خوندین.

omid دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 ساعت 13:54

البته اون همکار دودره باز نبوده به نظرم ،دو دره باز شده:) با این وضعیت آموزش و پرورش

شاید این طور باشه..:)
به هر حال سیستم مریض، روی اعضاش تاثیر خودش رو می ذاره. اما این آقا از اون دو دره بازهاست ها!

خیلی ممنونم که می خونی.

بهامین دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 ساعت 12:20

سلام،روزتون بخیر
تبریک بابت انتخاب شدن بچه های مدرسه شما:)
هرموقع که از کلاس درس و دانش آموزا متتی نوشتید،به راحتی میشه پی برد که توجه و محبت قابل تحسینی به دانش آموزانتون دارید.
مطمئنم از اون دست معلمانی هستین که طرفدار داره.
همیشه موفق باشید.


الهی حالِ عمو مامه بهتر بشه و ان شالله سلامت باشند.

درود و سپاس؛
روز شما هم بخیر.
خیلی ممنونم.
لطف دارید، امیدوارم این طور باشه.
شما هم موفق و سربلند باشید همیشه.

سلامت باشید؛ امیدوارم در کنار عزیزانتون شاد باشید.
سپاس که خوندین.

رحمان دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 ساعت 01:35

سلام؛,
بی دریغ تو روح فوق العاده ای داری و چیزی اضافه بروظیفت وصدالبته از جون ودلت مایه میذاری...
خسته نباشی استاد .به امید سلامتی کامل عمو مامه.

درود و سپاس رحمان جان؛
خیلی محبت داری.
کاش بتونم وظیفه ام رودرست انجام بدم.
سلامت باشی.
به امید سلامتی عمو مامه.
سپاس که می خونی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد