فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد...


گاهی که صبح از تخت بیرون می‌آیی، 

با خودت فکر می‌کنی که دیگر طاقتش را نداری.

 اما از درون خنده‌ات می‌گیرد 

زیرا تمام دفعات دیگری که این حس را داشته‌ای 

به یاد می‌آوری.


"چارلز بوکوفسکی"



  عمو مامه با این که تقریبا همیشه گوشی موبایل کنار دستش و حتی در دستش هست، اما این روزها کم تر آن را پاسخ می دهد. باید چندبار تماس گرفت تا بالاخره گوشی را بردارد.

 پرسیدم کجایی الان؟ و گفت در حیاطِ کارخانه ام.

 کارخانه، اصطلاح رایجی ست بین ما برای کارخانه ی کفشی که نزدیک چهل سال پیش در آن کار می کرد. ساختمانی چند طبقه در کوچه ی البرز بود. یک سر کوچه به پارک شهر تهران می رسید. خیلی از نزدیکان من در آن کار کرده اند و به نوعی پاتوق همگی شان بوده است و حالا سال هاست که تغییر کاربری داده است.- محسن مخملباف یکی از اپیزودهای فیلم دستفروش را در خانه ای نبش همین کوچه ساخته است.

 عمومامه چند سال نگهبان آن جا بود و چشمش که دچار مشکل شد نتوانست بماند و عمو آشیخ جایگزین او شد.

 وقت هایی که حالش خوب نیست خیلی پیش آمده که از مرگ و خودکشی دم بزند و ما هم بحث را عوض کرده ایم یا سعی کرده ایم توی ذهنش از بدی شرایط کم کنیم و کلا این صحبت ها را برای جلب توجه بیشتر فرض کرده ایم.

 در دو تماس اخیرم، وقتی از شرایط سختش گفت، دوباره از این حرف ها زد. پرسید کی می روم شهرستان و گفت می ترسم وقتی بیایی دیدنم که نباشم.

 حس کردم خیلی دلتنگ است. حق دارد. همچون یک زندانی ست. البته که باید به بقیه هم حق داد، چرا که نیمه شب ها با داد و هوار آن ها را بیدار می کند. کثیف کاری می کند...

 وقتی از تلخی شرایطش گفت، با خودم فکر کردم که مبادا جدی جدی کاری دست خودش بدهد. لحن ناامیدش متفاوت تر از همیشه بود....


پ.ن.ها:

٭ عنوان از شاملو، عکس از بیل برانت


٭بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8361858350/

Charlotte_Church_Ave_Maria_2809900.mp3.html

"آوه ماریا"، با صدای شارلوت چرچ. این آهنگ از ساخته  های معروف شوبرت آهنگساز سده ی نوزدهم است که توسط خوانندگان زیادی خوانده شده است.


٭ صد برگه ی سفید پسش داده ام ، بس است 

کی خسته می شود فلک از امتحان من؟

"حسین جنتى"

نظرات 6 + ارسال نظر
حامد چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 00:41 http://mrx.blogfa.com

سلام آقای بابایی
خوشحالم که به وبلاگتون اومدم. باز در وبلاگ شما آدم بوی ادب و فرهنگ می شنوه و این حس خوبیه.
دوره ی دانشجویی یه همکلاسی داشتم که با هم رفقای خوبی هم بودیم امتحان پایان ترم جبر داشتیم استادش خیلی رومون فشار آورد طوری که بحث حلقه ها رو ربط می داد به نظریه گراف ... بابا ما تو اثبات های چند صفحه ای نظریه حلقه ها مونده بودیم دیگه چه برسه به اون مطالب.
خلاصه دوستم بهم گفت مرتضی بیا با هم بخونیم و من نمی دونم چی شد که نرفت خونه دانشجوییش و روزه امتحان هم نیومد و بعد فهمیدم بخاطر همین امتحان قرص خورده بود تا بتونه حذف پزشکی کنه و اینطوری قرص جونش رو ازش گرفت.
بهش فکر می کنم افسوسش همراهمه که شاید حضورم در کنارش می تونست در تصمیمش برای قرص خوردن اثر گذار باشه و او قرص نخوره. اما می گذره و ما آینده رو نمی دونیم فقط کاش من ذره ای در این اتفاق اثر گذار نباشم.

سلام آقا حامد،
خیلی خوش اومدین.
لطف دارید، سپاسگزارم!
راستش هنوز در شوک این کامنت هستم...؛ خدایا!... چه قدر تلخ...
واقعا که چه قدر مرگ به ما آدم ها نزدیکه...
به نظرم این دوستتون اون قدر استرس امتحان رو داشته که در هر صورت نمی تونسته نتیجه بگیره، حتی اگه با هم کار می کردین...
بدیهیه که شما خیلی ناراحت شده باشین، همون طور که من شوکه شدم...، اما مرگ چیزی نیست که به راحتی اتفاق بیفته، نباید ساده دیدش.
خدا به شما و خانواده ی دوستتون صبر بده.
من خیلی حرصم گرفت از دست اون استاد...؛ جبر به اندازه ی کافی دشوار هست!

لطفا صبور باشید.

خیلی ممنونم که اومدین و خوندین.
(پوزش بابت پاسخ پیشین که کامل ثبت نشده بود.)

محدثه بابایی دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 19:20 http://sedayepayebaran.blogsky.com

سلام...
با آرزوی سلامتی برای همه بیماران و دایی مامه
بعضی مواقع کاری از ما ساخته نیست جز دعا کردن، امیدواریم همه چیز خوب پیش بره...

درود!
آمین؛ ممنون به خاطر دعای خوبتون.
انسان به امید زنده است، هرچند به شخصه چندان امیدوار نیستم که شرایطش بهتر بشه.

خیلی ممنون از حضورتون.

لبخند ماه یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 10:18 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

آهنگ رو دارم گوش میدم ارامش بخشه

امیدوارم بپسندید؛
سپاس از حضورتون.

لبخند ماه یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 10:17 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

سلام و ارادت
امان از تنهایی و پیری...
خدا سلامتی بده بهشون. کاری جز دعا کردن از دستم بر نمیاد.

درود و سپاس!
امیدوارم فقط به وقت پیری منت کش نباشیم...
خیلی ممنونم؛ خدا عزیزان شما رو هم در پناه خودش سلامت بداره.
سلامت باشید.

ابانا چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 14:53

سالهای انتهایی عمر و بیماری و تنهایی و کیفیت پایین زندگی،... همه باعث میشه حق بدم ب سالمندانِ بیمار ک افسرده و تاامید باشن و از مرگ و نابودی و خودکشی صحبت کنن... شرایطی ک هم ب بیمار سخت میگدره هم همراهان بیمار...

غیر ممکنه هر بار که تماس می گیرم باهاش، بعدش حالم دگرگون نشه.
درسته؛ هم برای خودش و هم اطرافیانش، شرایط سختیه.
خدا به اشون صبر بده.
خیلی ممنونم از حضورتون.

ارغوان چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 14:09 http://bakhtyar.blogsky.com

عمومامه رو من میفهمم. بی اونکه چشمام رو از دست داده باشم یا همسرم رو یا توی وضعیتش باشم.همینکه دلیلی نباشه برای ادامه ی زندگی به شیوه ی معمول، یعنی سالهاس مُردی. تنها فرقش اینه جسمت مقاومت میکنه و خودکشی میتونه این سمجِ لعنتیِ سخت جون رو خاتمه بده. عمو مامه از تاریکی و تنهایی جهانش به ستوه اومده. خدا اما انگار پافشاری میکنه روی ادامه دادنت به هر قیمتی اینجور وقتا
براش از خدا فقط آرامش میخوام . چیزی که هممون این روزا نداریمش کم و بیش .‌..

خدا به اش صبر بده؛ شرایطش دردناکه...
به نظرم فکر خودکشی سراغ همه مون می آد، اما راهش نیست...، نمی دونم! شاید قضاوت کردن در این باره ساده نباشه.
امیدوارم عمومامه وضعیتش حداقل از اینی که الان هست، بدتر نشه.
به امید آرامش برای همه.
خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد