فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

لیوانی آبِ خنک...


  عروسی پیمان هم به خوشی تمام شد.

وقتی با ساقدوش هاش وارد سالن شد و یکی یکی با مهمان ها دست داد یا روبوسی کرد، بغضم گرفت. انگار تصویرهایی از گذشته تا حال پیش چشمم به سرعت مرور شد.

 شب خوبی بود؛ پیمان پرانرژی و شاداب بود و بچه ها از عادل و یوسف و رحمان و رامین و بقیه، سنگ تمام گذاشتند و لحظه های قشنگی شکل گرفت. خانواده ی داداش ایرج و داداش هوشنگ -که پسرعمو و دامادما ن است- از قدیم یک خانه بودند و بچه هایشان با هم بزرگ شدند. از روزی که هر خانواده در یک اتاق زندگی می کردند تا روزی که صاحب خانه شدند...؛ و من همه ی آن روزها در خاطرم هست. همه ی آن خانه های اجاره ای و اثاث کشی ها. پشت وانت سوار می شدیم، از این خانه به آن خانه. شب ها دور هم جمع می شدیم. می خندیدیم. تولدهاشان؛ ختنه شدن ها، مدرسه و باشگاه رفتن هاشان...؛ مثلا آن روزها که رحمان و یوسف از مدرسه که می آمدند، سر راهشان تا خانه، مادرم لیوانی آب خنک به اشان می داد یا آش یا هرچیزی که در خانه امان پیدا می شد. 

 این طوری ست که این برادرزاده ها و خواهرزاده ها مهرشان در دلم جا گرفته است. و این طوری ست که حالا آن ها هم همان حس را به هیراد دارند و خیلی دوستش می دارند و البته هیراد هم آن ها را خیلی دوست دارد.

 این طوری بود که وقتی پیمان به میز ما رسید چشم هام خیس بود و نتوانستم خودم را کنترل کنم...

 

امیدوارم خوشی همه ی این بچه ها را ببینم.

نظرات 4 + ارسال نظر
پیمان پنج‌شنبه 13 تیر 1398 ساعت 21:51

سلام .... ممنون ..... منم خودمم اشک چشامو فراگرفته بود ولی خودمو کنترل کردم اون اشکات واسم حکم طلا رو داشت .
بابت همه چیز ازتون ممنونم .

سلام شاه دوماد!
خوش هاتی!
لحظه ای بود و حسی که اومد...؛ محبت داری. زنده باشی!
خواهش می کنم؛ زحمتی نبود؛ لذت بردیم در کنار هم.
خیلی ممنونم که خوندی.

یوسف پنج‌شنبه 13 تیر 1398 ساعت 15:25

سلام به عموی گل و دوست داشتنی....
عمو اسماعیل عزیز ممنونم ازت بابت تمامی زحمتایی که برای عروسی داداش پیمان کشیدی

سلام یوسف جان!
عزیزی؛ خیلی ممنونم!
خواهش می کنم؛ زحمتی نبود. لذتبخش بود!
شادی شماها شادی منم هست.
خیلی ممنونم از حضورت.

بهامین چهارشنبه 12 تیر 1398 ساعت 13:43

خوشبخت بشن

خیلی ممنونم؛ در کنار عزیزانتون شاد و سلامت باشید.

سپاس که خوندین.

عادل چهارشنبه 12 تیر 1398 ساعت 01:08

سلام عمو اسماعیل جان
اول از هر چیزی دوست دارم بابت تمام زحمات و تزیین زیبای جایگاه عروس و داماد و همه چیز ازت تشکر کنم.
ایشالا عمری باقی باشه بتونم گوشه ای از این همه لطف و مهربانی رو جبران کنم .
راستش وقتی بغضت رو دیدم ناخوداگاه منم که ساقدوش بودم گوشه ی چشمم خیس شد.
واقعا درسته من با اینکه بچه بودم ولی خیلی از تصاویر بچگی تو ذهنم مونده و خواهد ماند.شب هایی که پای کرسی میشستیم و با هم فیلمی که دایی هوشنگ یا بابام کرایه کرده بودن با لذت میدیدیم و کیف میکردیم.
یادش بخیر واقعا...
من همیشه رامین و رحمان و پیمان و یوسف رو داداشای خودم میدونم و دوست دارم همشون رو بالای قله موفقیت ببینم. بخصوص داداش پیمان که این یک سال اخیر همش شب عروسی اش رو تصویرسازی میکردم و از خدا میخواستم بلخره این روز برسه که خداروشکر رسید و سعی کردم در عروسیش تا جایی که میشد انرژی مثبت بهش بدم و جبران کنم تمام مهربانی و کمک های مالی و عاطفی اش را در زندگی و بخصوص زمان دانشجویی من.روزهایی که تمام ذهنش درگیر بدهی شهریه من بود و گرفتن کارت امتحانیم...
از خدا میخوام سلامتی بهم بده تا جبران کنم و از خدا میخوام همیشه خوشبخت باشن و شاد و سلامت.

ببخشید طولانی نوشتم ولی واقعا دلم نیومد ننویسم.
انشالا عروسی داداش یوسف و رحمان و فرشید و فرزاد و سجاد و مسلم و رضا و همه ی با معرفتا...و هیراد عزیز.


راستی فیلم شب حنابندان خونه دایی هوشنگ رو با بچه ها دیدیم. خیلی باحال شده ایشالا با هم ببینیم.

سلام عادل جان!
خواهش می کنم؛ خوشحالم که تزئین رو دوست داشتین.
سلامت باشی؛ همین که شاد ببینمت برام کافیه.
حسی بود در لحظه و نمی شد کاریش کرد. کاش همه ی بغض ها از شادی باشه.
روزهای ساده و شادی بود؛ یادش بخیر...
خوش به حالت بابت این داداشای خوبت؛ پیمان، رامین، رحمان و یوسف. خیلی همدیگه رو دوست دارین و هوای هم رو دارین؛ خوشحالم که قدر این محبت ها رو می دونین.
شب های خوب و پر خاطره ای شد.
بودن در کنار شما برام خیلی لذتبخشه و کلی ازتون انرژی می گیرم.
به امید شادی و سلامتی همه ی شماها داداشای بامرام و هیراد، که برای من هم خیلی شادی آوره.
خیلی دوست دارم اون فیلم رو ببینم.
لطف کردی که اومدی و خوندی.
سلامت باشی همیشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد