فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

تکّه ای نان...

ﺳﺮ ﯾﮏ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻭﺳﯿﻊ ﻣﻨﺘﻈﺮ تکه ﻧﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ که ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ

ﺧﺪﺍ ﺳﺮﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،

ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،

ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﻭ ﮔﺮﺩﻭﺧﺎﮎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،

ﻣﺮﮒ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ...

ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﭼﻨﺪ مأﻣﻮﺭ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﭼﻨﺪ ﭘﻠﯿﺲ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،

ﺍﻣﺎ آنچه ﻫﺮﮔﺰ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩ.


"شیرکو بیکس"


باد سرد و تندی می وزد و برف را به در و دیوارهای شهر می کوبد و من به کولبرهایی می اندیشم که پیش از ورود به روستاهای ارومیه، در ترکیه گرفتار بهمن شدند و عده ای جان باختند و عده ای زیر آوار برف مفقود شدند. ۵ نفراز جانباخته ها از روستای کوران بودند. 

 انسان هایی انگار بی هویت و شناسنامه اند؛ وقتی می رفتند، بیم تیرخوردنشان بود و وقتی زیر بهمن ماندند، مرزداران ترکیه مانع امدادرسانی به  آن ها شدند؛ از همان قماش ارتشی هایی که نُه سال پیش، ۳۴  تایشان را که بیشترشان نوجوان بودند، با هواپیما در روبوسکی به خاک و خون کشیدند و هنوز که هنوز است کسی به مادران و پدران داغدیده شان پاسخی نداده است که آخر به کدامین گناه؟...

  در جایی که از کار و تولید و حداقل امکانات زیستن تهی ست، صدهزار تومان دستمزد به بهای گلوله خوردن، رفتن روی مین، سرمازدگی انگشتان و سقوط از ارتفاع  و بی پناه ماندن کودکانشان را چه خوب می بینیم، وقتی کمی آن سوتر، دانه درشت ها راست راست راه می روند و کسی کاری به کارشان ندارد.

نظرات 6 + ارسال نظر
سمانه سه‌شنبه 21 بهمن 1399 ساعت 19:30 http://flight-words.blogfa.com/

زندگی با آدم بازی های زیادی داره
کاش کمی لبخند یکی به ما هدیه می داد ...

درود و سپاس از حضورتون.

روزگار سختی شده.

میله بدون پرچم دوشنبه 20 بهمن 1399 ساعت 18:15

سلام
امیدوارم حال آقا محسن بهبود کامل پیدا کرده باشد.

درود و سپاس حسین آقا!
شکرِ خدا، امروز از بیمارستان مرخص شد. البته فعلا به خاطر سطح پایین ایمنی بدنش، ملاقات ممنوعه.

خیلی ممنونم از حضورتون.

احسان شنبه 18 بهمن 1399 ساعت 20:04 http://cinemadust.blogfa.com/

عرض ادب و سلام شدید اللحن خدمت برادر عزیزم اسماعیل خان بابایی.
چه خوب که میبینم همچنان اینجا می نویسی و نذاشتی چراغ وبلاگ نویسی خاموش بشه. دمت گرم
باید بگم همچنان از خوندن مطالبت لذت میبرم مثل شیش هفت سال پیش. احتمالا شازده پسرت الان خیلی بزرگ شده، امیدوارم راه پدرشو پیش بگیره و همچین انسانی بشه که بقول شاعر همچین انسانیم آرزوست.
خوش بحال من که کلی نوشته درجه یک دارم واسه خوندن.

به به!
خوش آمدی احسان عزیز.
خیلی شرمنده می کنی، نه من و نه خط خطی هام شایسته ی این تعریف ها نیستیم.
خیلی خوش حالم کردی رفیق. امیدوارم هرجا که هستی تنت سالم و دلت شاد باشه و دوباره بیای و بنویسی.
تماشای خیلی از فیلم ها تو رو به خاطرم آورده.
هیراد الان کلاس دومه و سلام می رسونه
خیلی محبت داری رفیق. وقت می ذاری و می خونی، سپاس.

زهرا محمودی سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 18:25 http://www.mashghemodara.blogfa.com

شعر شیرکو واقعا عالیه!

خیلی ممنون،
سپاس که وقت گذاشتید و خوندید.

Baran دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت 14:24

https://www.namasha.com/v/LQjOB1tu

زوربمبوره؛با دیدن این ویدیو.یاد شعر و واگویه و عنوانِ این پست افتادم.

زور سپاس ئه رای گرته(ویدئو).
از تلخی زندگانی شون هرچی بگیم، کم گفته ایم.
متاسفم برای مسئولانی که رنج این ها رو می بینن و همچنان نفس می کشن!

سپاس از حضورتون.

سید محسن شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 11:58

*جهان هستی، تمام وسائل مورد نیاز رهائی و نجات را، در اختیار
تو قرار داده—ولی دقت کن. چون این وسائل، برای نجات یک نفر
است.

درود آقامحسن،
این تنه به تنه زدن با هستی کار هر روزه ی منه.
امیدوارم به شناختی که باید، برسم.

سپاس از حضورتون و پوزش می خوام بابت تاخیر در پاسخ.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد