باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف
"سهراب سپهری"
بشنوید:
https://uupload.ir/view/apod_ahmad_shamloo_-_03_-_man_bi_mey_e_nab_zistan.mp3/
قطعه ی "من بی می ناب زیستن نتوانم"، از آلبوم رباعیات خیام؛ احمد شاملو، استاد شجریان
یادش بخیر! وقتی آلبوم را شنیدم، با واکمن سونی ام بارها و بارها، در اتوبوس، در مترو، و به هنگام پیاده روی گوشش کردم.
هرگاه نقش کبوتری را کشیدی
درختی برایش مهیّا کن
تا لانهاش را روی آن بسازد
نقش کوهی را که کشیدی
برفی نیز روی آن بباران و بباران
تا تنها نباشد
نقش رودی را که کشیدی
دو ماهی نیز در آن رها کن
تا حوصلهاش سر نرود
نقش کودکی را که کشیدی
کیفی پر از کتاب بر شانههایش بیاویز
تا تفنگ به دوش گرفتن را یاد نگیرد
درخت خشکی را نیز که بریدی
از آن قلمی بساز
نه قنداق تفنگ و
قفس
تا پرندهها
آزرده نشوند و کوچ نکنند.
"لطیف هلمت"
بشنوید: نیمه ی ما از پالت
ﺳﺮ ﯾﮏ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻭﺳﯿﻊ ﻣﻨﺘﻈﺮ تکه ﻧﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ که ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ
ﺧﺪﺍ ﺳﺮﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،
ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،
ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﻭ ﮔﺮﺩﻭﺧﺎﮎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،
ﻣﺮﮒ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ...
ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﭼﻨﺪ مأﻣﻮﺭ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﭼﻨﺪ ﭘﻠﯿﺲ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،
ﺍﻣﺎ آنچه ﻫﺮﮔﺰ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
"شیرکو بیکس"
باد سرد و تندی می وزد و برف را به در و دیوارهای شهر می کوبد و من به کولبرهایی می اندیشم که پیش از ورود به روستاهای ارومیه، در ترکیه گرفتار بهمن شدند و عده ای جان باختند و عده ای زیر آوار برف مفقود شدند. ۵ نفراز جانباخته ها از روستای کوران بودند.
انسان هایی انگار بی هویت و شناسنامه اند؛ وقتی می رفتند، بیم تیرخوردنشان بود و وقتی زیر بهمن ماندند، مرزداران ترکیه مانع امدادرسانی به آن ها شدند؛ از همان قماش ارتشی هایی که نُه سال پیش، ۳۴ تایشان را که بیشترشان نوجوان بودند، با هواپیما در روبوسکی به خاک و خون کشیدند و هنوز که هنوز است کسی به مادران و پدران داغدیده شان پاسخی نداده است که آخر به کدامین گناه؟...
در جایی که از کار و تولید و حداقل امکانات زیستن تهی ست، صدهزار تومان دستمزد به بهای گلوله خوردن، رفتن روی مین، سرمازدگی انگشتان و سقوط از ارتفاع و بی پناه ماندن کودکانشان را چه خوب می بینیم، وقتی کمی آن سوتر، دانه درشت ها راست راست راه می روند و کسی کاری به کارشان ندارد.
اگرچه به قول پروین اعتصامی: "دور است کاروان سحر زین جا..."
اما به قول خیام:
"این یک نفسِ عزیز را خوش میدار،
کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است."
شب چله ی دوستان مبارک!
سکانس آمدن اقدس (شهره آغداشلو) به خانه ی مجید (بهروز وثوقی)
تصنیف با صدای بانو پریسا، شعر حافظ
.
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم که از آن بِه ام ندادی؟
چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین
به از این درِ تماشا که به روی من گشادی
تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری، مگر از بهار زادی؟
ز کدام ره رسیده، ز کدام در گذشتی؟
که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟
به سرِ بلندت ای سرو که در شبِ زمین کَن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه درمیان نهادی.
" سایه"
اگر نبودم
مرا در چیزهایی پیدا کنید
که دوستشان داشتم
در ماه، در شکل انار ...
"غلامرضا بروسان"
هرسال پس از برداشت انار، برای شکرگزاری از خداوند، مراسمی برگزار می شود که با پایکوبی، پذیرایی از مهمانان با غذاهای محلی، و بازی و شادمانی همراه است.
جنگ پایان خواهد یافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پیرى که چشم به راه فرزند شهیدش است
و آن دختر جوانى که منتظر معشوق خویش است
و فرزندانى که به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه کسی وطن را فروخت
اما دیدم چه کسی
بهاى آن را پرداخت.
"محمود درویش"
منتظریم ببینیم بایدن می آید یا ترامپ می ماند؟...
سال ها پیش، منتظر بودیم ببینیم کِی جنگ تمام می شود..؛ جنگ که تمام شد، صف های طویل نان بود و اجناس کوپنی. شهر پر از آواره هایی بود که خیلی هاشان وسایل خانه شان را ارزان، کنار خیابان می فروختند. کلاس اول بودم؛ گاهی از ۳ صبح با مادرم می رفتیم نانواییِ اردشیر صف می گرفتیم؛ بعضی ها شب همان جا خوابیده بودند. حدود ۹ صبح تازه نوبتمان می شد. باید تعادل خودم را لای مردهای قد و نیم قد، با هیکل های ریز و درشت حفظ می کردم تا دستم به نرده ها برسد و کسی صفم را نگیرد. آن جلو، صدای داد و بیداد بود و صورت های چسبِ هم و چادرها و روسری های عقب رفته ی خانم ها و پول های مچاله شده کف دست های عرق کرده.
نان که می گرفتم، خودم را به زور از لای جمعیت می کشیدم بیرون. یقه و لباسم را مرتب می کردم. عرق کرده بودم. مادرم انگار خجالت می کشید که مرا آن طور می دید. نان را به تعداد می دادند و مجبور بودیم دو نفری صف بایستیم.
همیشه انتظار بوده و انتظار...
ما مردمان انتظاریم، از پسِ روزهای بد، به روزهای بد و بدتر...
همیشه همان،
اندوه همان:
تیری به جگر در نشسته تا سوفار.
تسلایِ خاطر همان :
مرثیهیی سازکردن
غم همان و غمواژه همان
نامِ صاحبِ مرثیه دیگر.
همیشه همان
شگرد همان
شب همان و ظلمت همان
تا «چراغ» همچنان نمادِ امید بماند.
راه
همان و
از راه ماندن همان،
تا چون به لفظِ «سوار» رسی
مخاطب پندارد نجات دهندهیی در راه است.
و چنین است و بود
که کتابِ لغت نیز به بازجویان سپردهشد
تا هر واژه را که معنایی داشت
به بند کشند
و واژهگانِ بیآرِش را
به شاعران بگذارند.
و واژهها به گنهکار و بیگناه تقسیمشد،
به آزاده و بیمعنی
سیاسی و بیمعنی
نمادین و بیمعنی
ناروا و
بیمعنی...
و شاعران
از بیآرِشترینِ الفاظ چندان
گناه واژه تراشیدند
که بازجویانِ بهتنگ آمده
شیوه دیگر کردند،
و از آن پس
سخنگفتن
نفسِ جنایت شد
«احمد شاملو»
به حال هیچکس
غبطه نمیخورم
وقتی باد را
در سپیدار
به تماشا ایستادهام
"عباس کیارستمی"
شش هفت ساله که بودم باغی خریدیم؛ در بهترین نقطه از باغ های روستا به نام "جونام حه د"، باغی مستطیل شکل که کنار راه باغی باریک بود و جوی آبی روان بر بالایش. پدرم کپر بزرگی ابتدای باغ ساخته بود.
خیلی به باغ می رسید. با بازوان قدرتمندش کرت های انگور را اِسپار می کرد؛ خاک ها را بیل می زد و بالا و پایین می کرد تا نفس کشیدن برای بوته ها راحت تر شود.
کرت ها پربار و پربرکت بودند. خوشه های بزرگ فخری، طبیعی و خوشرنگ و فوق العاده شیرین، لا به لای برگ ها تا زمین می رسیدند.
بالای بیش تر باغ ها سپیدار می کاشتند.
دم عصر که می رفتیم باغ، مادرم انگور می چید و من به تماشای سپیدارها می نشستم که باد برگ هایشان را آرام تکان می داد. صدای جیرجیرک ها و جوی آب هم می آمد، اما شهریورها به خصوص، صدای برگ سپیدارها غالب بود. تماشایشان از تفریحات من بود.
مادر فرغونی را پر ازجعبه های انگور و شلیل می کرد و با هم کوچه باغ پهن و شیبدار جونام حه د را به سمت روستا می رفتیم. در راه به هرکسی که می رسیدیم، تعارف می کرد.
در دل من چیزیست
مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم
که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه
دور ها آوایی است
که مرا می خواند...
"سهراب سپهری"
دو ساعتی هست که بی خوابم. از این پهلو به آن پهلو شدن بی فایده بود وبی خوابی سرانجام مرا به این جا کشاند.
و من می مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیده ی متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها،
پرستوها...
"مهدی اخوان ثالث"
در این باغِ کوچک چرا
چرا صدای تبر قطع نمیشود؟
چرا صدای افتادن؟
تا کی به سوگِ سروها بنشینیم؟
تا کی به سوگِ صنوبرها؟
در این باغِ کوچک
مگر چند سروِ صنوبر هست
که دندانِ برندهی تبر
از شکستنشان سیر نمیشود؟
"منوچهر آتشی"
پ.ن:
طرح از کته کل ویتس
بشنوید: If These Walls could speak از Clouds
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست
غریو را
تصویر کن!
"احمد شاملو"
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
بیا به حال بشر های های گریه کنیم
که با برادر خود هم نمی تواند زیست...
"فریدون مشیری"
به یاد همه ی جان باختگان طبیعت ایران و از جمله جان باختگان اخیر در جنگل های پاوه که با دست خالی، در مرزهای مین گذاری شده، به یاری طبیعت شتافتند و جانشان را در این راه دادند.
روح ایشان و همه ی جان باختگان پیشینِ زاگرس شاد و یادشان گرامی باد!
.روستای بیاره در مرز اقلیم کوردستان عراق و روستای هانگرمله در پاوه کرمانشاه
.جاده ی پاوه به نودشه
.باینگان، پاوه
.روستای دشه، پاوه
.روستای شرکان، پاوه
دراین زمانهی بیهایوهوی لالپرست
خوشا به حال کلاغان قیلوقالپرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را
برای این همه ناباور خیالپرست
به شبنشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلالپرست
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند
به پای هرزهعلفهای باغ کالپرست
رسیدهام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمالِ دار برای من کمال پرست
هنوز زندهام و زنده بودنم خاریست
به تنگچشمی نامردم زوالپرست
"محمد علی بهمنی"
از مدرسه که برگشتم، هیراد را از خانه ی مادرم برداشتم و بردمش پارک. توی راه ترانه ی جورچینِ چاووشی را می خواند. گفت این ترانه را دوست دارد.
نگه داشتم و برایش دانلود کردم و با هم گوش کردیم.
به پارک که رسیدیم روی چمن ها دراز کشیدیم و ترانه را زدیم روی تکرار!
پ.ن:
بشنوید:
http://s13.picofile.com/file/8399332818/Shajaryan_mix.mp3.html
میکسی از آواز سوم از آلبوم آستان جانانِ استاد شجریان، شعر از حافظ، اصل آهنگ از زنده یاد پرویز مشکاتیان
کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
....
"فروغ فرخ زاد"
"خداوند این سرزمین را از خشکسالی و دروغ دور نگه دارد."
داریوش بزرگ
چه بگوییم؟
از چه بگوییم؟
از کدام درد بگوییم؟...
پ.ن. ها:
٭"تفریح ما تمرین آیین های تدفین است
از هفت اقلیمت کجا این قدر غمگین است؟!"
"عبدالحمید ضیایی"
٭تصنیف "گریه کن"با صدای استاد شهرام ناظری:
http://download1639.mediafire.com/nlwyef1n2ceg/
fn6l1qdd8k09aha/Shahram+Nazeri+-+Aref+Ghazvini+-+Pejman+Taheri+-+Geryeh+Kon.mp3