سید ابراهیم نبوی
آن ناجی اطفال صغیر، آن خالق افلام بی نظیر، آن برنده انواع جایزه، آن کاندیدای هر مسابقه، آن قبله سینمای منورالفکر، آن عارف دائم الذکر، آن یاور یتیمان و ابن السبیل،... شیخنا و مولانا و تدنا، شیخ عباس کیارستمی –رضی الله عنه – متفاوت با این و آن بود و دایم در فستیوال کان بوده و از چشم عوام الناس نهان بود.
ابتدای کار ِ او چنان بود که به ایام طفولیت، به روزی، دِرهمی ستانده به بازار همی شد تا قرصی نان جوین ستانَد، چون بازگشت سگی دید که در شارع ایستاده و به لسان سگان همی گوید: «واق، واق»، شیخنا از این گفت سخت بترسید و خواست به سرای خویش همی شود، سگ نگذاشت تا به چهل شبانروز که در کوچه بود و همان نان جوین خوردی و سگ بر او تعرض بکرد، تا شیخی بر او ظاهر شدی و به لسان آدمی سگ را بگفت که : «برو». و سگ برفت. شیخنا از این معجزت ده روز بگریست و شیخ را دعا نموده از او پندی خواست تا شیخ گفت که:« به سینما رو و فیلم ساز که نان از فستیوال کان یابی».
نقل است که به روزی فیلم او در کان نمایش دادند؛ و آن فیلم را «طعم گیلاس» نام بود، پس چون نمایش آن تمام شد، شیخ مسعود همدانی فراستی –کثیرالله محاسنه- که معاند شیخنا بود، طی العرض بکرده از طهران به افرنسیه همی شد به طرفة العینی و خواست جانش بستاند. شیخنا از رؤیت شیخ مسعود هراسان شده به بیابان همی گریخت تا شیخ مسعود در هیبت شیری بر او ظاهر شد – و این از کرامات شیخ مسعود بود – و خواست او را بدرد، تا شیخ کیارستمی از دام او بجست. و این حیلت به چندکرت متفق شد تا ژیل ژاکوب از شیوخ ممالک افرنسیه به مدد شیخنا بیامد و از کرامات شیخنا یکی این بود که شیخ مسعود او را ندرید.
نقل است که ژیل ژاکوب رئیس فستیوال کان را محبت شیخنا در دل اوفتاده، بر بازوی خویش به نقش خوش منقوش بکرده، نبشت: «به عشق عباس»، و نقل است چون او را پرسیدند که: «ایهاالثریل! از چه رو فیلم های شیخ عباس را دائم به فستیوال کان آوردی؟ و دیگران را عنایتی نکردی؟» ژیل ژاکوب از این سؤال گریبان چاک داده، اشک افشانده، به بانگ بلند همی خواندی که:
بیت: تمام دنیا یک طرف اون یک طرف عزیزم! عزیزم!
و دائم ذکر می کرد که:
آهسته و پیوسته، مهرش به دل نشسته، جونش به جونم بسته، عزیزم! عزیزم!
و آورده اند که چون شیخ عباس دیگر فیلم نساخت، ژیل ژاکوب فستیوال کان تعطیل بکرد و در فراق او به بیابان همی شد و بمرد.
او را کلمات عالی است، بگفت: «اسهل الاعمال، الپروداکشن الفیلم، المشاهدین رو و ِلِلش» (ترجمه: ساده ترین عمل، فیلمسازی است، به شرط آن که به فکر تماشاگر نباشی.) و گفت: «ازلف منا، لاتزعجنی» (ترجمه: برو کنار، باد بیاد.)... و از این کلمات از او فراوان صادر شده، به آب زر می نبشتند.
نقل است که به سی سال فیلم بساخت در رودبار و منجیل و هر زلزله که بر زمین عارض شد مشغول ساختن فیلم بشد، تا آب دریای خزر پیشروی کرده، رودبار و منجیل به زیر آب برفت. شیخنا از این مصیبت ده سال بگریست و دیگر هیچ فیلم نساخت تا فوت بکرد. رحمةالله علیه.1
1.نشریه روزانه ی شانزدهمین جشنواره بین المللی فیلم فجر(ضمیمه روزنامه ی همشهری)، 14 بهمن 1376 (با تلخیص)