با هیراد، رامین و سجاد روی پشت بام خوابیده ایم. هوای خنکی ست. چراغ های شهر در پایین دست روشن اند و درخت های بالادست در تاریکی فرو رفته اند.
در یک روز، «افسانه ی ۱۹۰۰» را دو بار دیگر تماشا کردم؛ وقت تماشا با خودم می اندیشیدم که واقعا چند نفر از ما همچون کاراکتر اصلی آن به درجه ای رسیده ایم که می دانیم از هستی چه می خواهیم؟
او برای تک تک رفتارهایش فلسفه دارد:
«چرا؟ چرا؟...به نظر من آدم های خشکی، زمان زیادی رو برای این چراها تلف می کنن؛ زمستون که می آد اون ها منتظر تابستونن، تابستون که می آد در وحشت رسیدن زمستون به سر می برن..»
یکی از زیباترین سکانس های فیلم جایی ست که قرار است بنوازد و چند نفر با تجهیزاتی که به کشتی آورده اند، ضبط کنند. عاشق شدنش درست در همان لحظه اتفاق می افتد. همزمان با نواختن، به دختری آن سوی پنجره کابین نگاه می کند، در واقع بداهه نوازی ای را شاهد هستیم که حس و حال او را نشان می دهد. اجازه نمی دهد از صفحه اش تکثیر کنند، چون آن را شخصی و خاص لخظه ی عاشق شدنش به دختر می داند.
در سکانسی دیگر، آنجا که همزمان با نواختن، آدم های پیرامونش را برای رفیقش توصیف می کند، موریکونه متناسب با کاراکتری که او توصیف می کند ملودی ساخته است!
پ.ن:
* بشنوید،https://s32.picofile.com/file/8478864050/
%D8%AF%D9%84_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85.mp3.html
قطعه ی دلارام با دوتار و صدای جمشید پورعطایی.
تصنیف را امروز جواد، از دوستان دوره ی دانشجویی از تربت حیدریه برایم فرستاد.
* عنوان از متن قطعه.
این روزها بیشتر از همیشه به این می اندیشم که آگاهی ام از هستی چقدر ناچیز است! برای درک این میزان شگفتی، نیاز به تامل بیشتری دارم؛ سکوت و تعمق و خواندن و سکوت.
پ.ن. ها:
* تصویر: مجسمه ی «درمانگر»، اثر رنه مگریت، از جنس برنز، ۱۹۶۷، موزه هنرهای معاصر تهران.
*بشنوید: ترانه ی کردی «ببارد»، از کانی.
زنده یاد سعید راد،
بازیگری قدرتمند، حرفه ای، باشخصیت و با زبان بدنی عالی بود که متاسفانه هیچ گاه آن طور که باید، قدرش دانسته نشد؛ در اوج بود که انقلاب شد و پس از انقلاب و رکوردشکنی «عقاب ها» (ساموئل خاچیکیان،۱۳۶۳) در گیشه، ممنوع الکار شد. غربت کشید و با «دوئل» (احمدرضا درویش، ۱۳۸۲) بازگشت شکوهمندانه ای داشت.
ماندنیترین تصویری که از او در ذهنم زنده است، «تنگنا» و صدای فریدون فروغی بر موسیقی اسفندیار منفردزاده است.
سعید راد در «تنگنا»، امیر نادری، ۱۳۵۲
یادش گرامی!
پ.ن.:
بشنوید:https://s32.picofile.com/file/8477782850/Dariush_Jangal.mp3.html ترانه ی «جنگل» از فیلم «خورشید در مرداب» با بازی سعید راد (محمد صفار، ۱۳۵۲)، موسیقی بابک بیات، ترانه ی ایرج جنتی عطایی و صدای داریوش.
ای واژه خجسته آزادی!
با این همه خطا
با این همه شکست که ماراست
آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت؟
خواهی شکفت ای گل پنهان
خواهی نشست آیا روزی به شعر من؟
آیا تو پا به پای فرزندانم
رشد خواهی داشت؟
ای دانهی نهفته ، آیا درخت تو
روزی در این کویر به ما چتر می زند؟
«سیاوش کسرایی»
پ.ن:
بشنوید؛
https://s31.picofile.com/file/8467816184/
Daal_Band_Fasle_Akhar_320.mp3.html
ترانه فصل آخر از دال بند
در پناه بلوط [مستند] - مهدی نورمحمدی، ۱۳۹۲
امتیاز: ۴/۵ از ۵.
فیلم به زندگی سنجاب ایرانی در کوه های زاگرس می پردازد...
لوکیشن فیلم جنگل های زاگرس است، جایی که محل زیست سنجاب ایرانی (سنجاب زاگرس) است. فیلم بدون نریشن روایت می شود و تنها گاهی از نوشته های کوتاهی مانند اسامی استفاده می کند. روایتی گرم که همذات پنداری مخاطب را در پی دارد، به همراه یک کارگردانی حرفه ای، هم مخاطب را با این گونه ی زیبا آشنا می کند و هم او را نسبت به حفظ آن آگاه می کند، چرا که سنجاب ایرانی گونه ای در معرض انقراض است. شناخت خوبی که فیلم از سنجاب ایرانی می دهد، نشان دهنده ی کار پژوهشی قوی گروه سازندگان آن است.
در پناه بلوط، مستندی بومی اما در سطح جهانی ست.
پ.ن. ها:
٭مهمترین عاملی که سنجاب ایرانی را در معرض انقراض قرار داده است، انسان ها هستند؛ شکار بی رویه، بریدن درختان و آتش سوزی های گسترده و پی در پیِ جنگل های زاگرس، هر روز از تعداد آن ها می کاهد. این در حالی ست که وجود آن ها برای دوام این جنگل ها ضروری ست؛ جنگل هایی که سرچشمه ی پر آب ترین رودخانه های ایران هستند و تامین کننده ی نزدیک به نیمی از آب ایران.
٭در منطقه ی بلوچستان هم سنجابی زندگی می کند به نام سنجاب بلوچی یا نخلی که اتفاقا محلی ها برخورد خیلی خوبی با آن دارند، چرا که عقیده دارند در دفع آفات کشاورزی به آن ها کمک می کند.
کتاب سبز - پیتر فارلی، ۲۰۱۸
امتیاز: ۴/۲۵ از ۵
تونی که به تازگی کارش را به عنوان دربان یک بار از دست داده است، به استخدام یک نوازنده ی سیاهپوست در می آید تا راننده ی او در تور کنسرت جنوب آمریکایش باشد...
داستان در دهه ی پر آشوب ۶۰ میلادی می گذرد و مسائل نژادپرستی در آن دوره را برجسته می کند. فیلم در این راه از طنز ظریفی هم بهره می گیرد که باعث قوّت آن شده است. بازی ویگو مورتنسن برای درآوردن لحن فیلم، تعیین کننده است. هنر( و در اینجا موسیقی)، محملی می شود برای شکستن مرزها و رنگ ها.
در سکانس پایانی و در خانه ی تونی، می بینیم که او به حداقلی -و شاید بیشتر- تشرّف رسیده است.
فیلم ارزش مطالعات اجتماعی دارد.
جنگل تخته سیاه - ریچارد بروکس، ۱۹۵۵
امتیاز: ۳/۷۵ از ۵
ریچارد دَدیِر در نخستین تجربه ی معلمی اش، وارد مدرسه ای با دانش آموزان بزهکار می شود...
تصویری از خشونت و ناهنجاری در مدرسه ای آمریکایی و ناتوانی سیستم آموزشی در بازدهی مطلوب. همزمان، فیلم به معلم های مدرسه هم می پردازد. گلن فورد در نقش معلم عالی ست و سیدنی پواتیه ی جوان در نخستین نقش آفرینی سینمایی اش می درخشد و کاراکترش به عنوان نخستین ستاره ی سیاه پوست سینما را پی می ریزد.
فیلم ارزش مطالعات اجتماعی دارد.
پ.ن. ها:
٭ گفته می شود که این، نخستین فیلمی ست که در موسیقی متنش از موسیقی راک استفاده شده است.
٭ این فیلم به نام "جنگل مدرسه" هم شناخته می شود.
از همان روز اولی که به عنوان راهنمای افتخاری در کاخ گلستان مشغول شدم، بازدیدکننده ها درباره ی سریال "جیران" می پرسیدند؛ سریالی که کاخ گلستان از لوکیشن های اصلی آن بود. من که اصلا سریال را ندیده بودم، از آن موقع نشستم به تماشایش که حداقل بتوانم پاسخگوی پرسش های بازدیدکننده ها باشم!
هفته ی پیش سریال به پایان رسید؛ خط اصلی آن، روایت دلدادگی ناصرالدین شاه به جیران است؛ شاه که در حین شکار در شمیرانات با او برخورد کرده است، از او خواستگاری می کند و بدین سان جیران به ارگ همایونی که همان کاخ گلستان باشد راه می یابد.
بهرام رادان و پری ناز ایزدیار در "جیران"؛ این سکانس در شمس العماره ضبط شده است.
مهم ترین لوکیشن سریال در کاخ گلستان، عمارت بادگیر است و پس از آن شمس العماره؛ بخش هایی هم در حیاط ضبط شده است. لوکیشن های دیگرِ سریال، عمارت مسعودیه و باغ گیاه شناسی تهران، خانه طباطبایی های کاشان، کاروانسرای سعدالسلطنه قزوین و ... است.
پرداختن به اندرونی و حرمسرای ناصرالدین شاه، با زنانی با لباس های قاجاری و رنگارنگ، برای مخاطب تازگی دارد و به تجربه دریافتم که این سریال، تاثیر زیادی در جذب مخاطب برای بازدید از کاخ گلستان داشته است. کم نبودند بازدیدکننده هایی که خود می گفتند که این سریال آن ها را به تماشای اینجا کشانده است؛ مولفه ای که البته در کشورهای دیگر و در بحث موزه، آشناتر است. در نوروز به خصوص، پرسش از جیران و اندرونی ناصرالدین شاه، پرسشی پر تکرار بود.
من اما به هنگام تماشای سریال، وقتی بازیگران گاهی درها را به هم می کوبیدند یا در و دیوار را لمس می کردند، در دلم از آسیب های احتمالی به این بنای ارزشمند غصه دار می شدم و دعا می کردم که لوازم استفاده شده در صحنه، اصل نباشد!
پ.ن.ها:
٭بحث درباره ی خودِ سریال، فرصتی دیگر می طلبد؛ هنوز هم معتقدم که ضعف فیلمنامه، بزرگ ترین مشکل سریال های ایرانی ست که در این سریال به شدت به چشم می خورد.
٭مشخصات سریال:
کارگردان: حسن فتحی
بازیگران: بهرام رادان(ناصرالدین شاه)، پری ناز ایزدیار(جیران)، امیرحسین فتحی(سیاووش)، مریلا زارعی(مهد علیا) و ...
٭بشنوید:
https://s28.picofile.com/file/8461630392/
Homayoun_Shajarian_Fardin_Khalatbari_Gerye_Kon.mp3.html
"گریه کن"، با صدای همایون شجریان، از تصنیف های سریال جیران.
توی اتوبوس اصفهان به تهران هستم. هوا ابری ست و روی کوه ها برف نشسته است.
دیروز آخرین امتحان پایان ترم را دادم. دوتا از درس ها هم پروژه محور هستند که باید طی روزهای آینده تکمیل کنم و برای اساتید بفرستم.
دیشب آخرین شبی بود که کنار بچه های خوابگاه بودم. این بار دو شب اصفهان ماندم.
بعد از ظهر با امین و احسان رفتیم تخت فولاد و از آنجا چهارباغ؛ در آرامستانِ تخت فولاد، گوشه ای ایستادیم و سیگار کشیدیم. هوای سردی بود و هنوز برف ها گله به گله روی زمین مانده بودند. تکیه های تخت فولاد را می رفتیم و حرف می زدیم. تکیه بابارکن الدین آرامش عجیبی داشت. چه انتخاب خوبی بود تخت فولاد.
وقتی چهارباغ را پیاده می آمدیم، یاد شبی افتادم که با امین، دیروقت آن را پیاده رفتیم و حرف ها زدیم و درد دل ها کردیم.
این شب آخری، هرکسی توی حال خودش بود. سکوت بود. احسان پشتِ هم سیگار می کشید و امین حالش خوب نبود. ماهان شیطنت کرد شاید امین بخندد، امین اما به اش تندی کرد.
حسین که آمد، حال بچه ها کمی بهتر شد. امین اما رفت و خوابید. تمام دیروز را جسته و گریخته خوابید.
با حسین و ماهان و دوتا از بچه های اتاق بغلی، تا دیروقت نشستیم.
امروز صبح به وقت خداحافظی، بچه ها یکی در میان بیدار شدند. بغض داشتم. همدیگر را بغل کردیم. امین گفت:"بیا سیگاری بکشیم."
چند پُک زدم. نمی توانستم.
بعد رفت و دریک سطلِ خالی ماست، آب آورد که پشت سرم بریزد. گریه ام گرفته بود.
قرار بود حسین مرا تا ترمینال برساند. به امین هم گفت بیاید.
بچه ها تا توی کوچه بدرقه ام کردند. آقای روشن نگهبان خوابگاه گفت:"چقدر دوستت دارند!"
ماهان آب می پاشید به امان.
تا برسیم ترمینال و پیاده شوم، سکوت بود و بغض. حسین ترانه ی غمگینش را قطع کرد... .
دوستتان دارم رفیقانِ جانِ من و دلم خیلی برایتان تنگ می شود...
خریدهای پدر را با هیراد انجام دادیم و بردیم خانه شان. از در که وارد شدیم، بوی خوش مزه ای پیچیده بود! گفتم:" بوی آبگوشته؟"
مادر گفت:"بله"
پیدا بود از صبح زود بار گذاشته است و حسابی جا افتاه است. گفتم:"عجب عطری..."
هیراد گفت:"تو که وقتی بچه بودی از آبگوشت بدت می آمده؟"
گفتم:"چون تقریبا هر روز ناهار آبگوشت می خوردیم!"
وقتی پا شدیم، مادر گفت:"ناهار بمانید."
نماندیم و آمدیم خانه ی خودمان.
ساعتی بعد پدر زنگ زد که مادرت برایتان آبگوشت آورد. می دانست آسانسورمان خراب است. خانه شان چند کوچه بالاتر از ماست.
مادر آرام قدم برمی دارد تا پاهایش کمتر درد کند. طول کشید تا برسد. رفتم پایین. کمی نفس نفس می زد. قابلمه ی کوچکی توی دستمال پیچیده بود. داغ بود:" گفتم دلت خواسته است."
...
چند وقت پیش هم بی خبر، با پارچی آب یخ آمد خانه مان. از آن پارچ های شیشه ایِ قدیمی که درهای پلاستیکی قرمزرنگ دارند. برای هیراد آورده بود.
هیراد می گوید:" آب خانه ی مادربزرگ خیلی خوش مزه و خنک است!"
بشنوید:
https://s25.picofile.com/file/8452945234/Hamcho_Farhad.html
همچو فرهاد، با صدای بانو پریسا
شنبه گذشته در افتتاحیه نمایشگاه «خورشید شب» در کاخ موزه گلستان شرکت کردم. این نمایشگاه ، شامل مجموعه آثاری از این کاخ موزه است که به ماه محرم می پردازد. آثاری چون تابلوهای نقاشی، نقاشی های پشت شیشه، کتاب ها و نسخه های خطی، وسایل شبیه خوانی، عَلم های عزاداری و ... .
پیش از بازدید، در ایوان «شمس العماره»، کَرنانوازانی گیلانی مراسم داشتند؛ یک نوع عزاداری ماه محرم. کَرنا نوازان، گروهی چندنفره بودند که در پاسخ به کسی که تک خوان گروه بود و در مصیبت حسین(ع) می خواند، با دمیدن در کَرناهایشان، او را پاسخ می گفتند. با اینکه یک ملودی تکرارشونده بود، صدای این ساز اما عجیب دلگیر و محزون بود. تک خوان که سن و سالش بیشتر از بقیه ی اعضای گروه بود، با لحنی آشنا که یادآور خوانندگان گیلک است، مرثیه می خواند.
سپس همراه جمع، به بازدید از نمایشگاه رفتیم که در عمارت «چادرخانه» برپا بود. جالب ترین اشیای نمایشگاه برای من، تابلوهای نقاشی اش بود؛ از جمله تابلوی «تکیه دولت» استاد کمال الملک، و تابلوی نقاشی بی نامی که مجلس مختار ثقفی را با جزئیات نشان می داد. چند صورتک دیو هم که در شبیه خوانی مورد استفاده قرار می گرفته اند، بسیار جالب بود و مرا یاد شمایل دیوها در نسخه های خطی قدیمی انداخت!
استاد «محمدحسن سمسار» از مهمانان این نمایشگاه بود که بسیار از زیارتشان خوش حال شدم؛ ایشان از اساتید برجسته تاریخ، و پژوهشگر طراز اول در زمینه ی نسخه شناسی هستند. طبق معمول عده ای دوره اشان کرده بودند. تا جایی که امکان داشت نزدیک به ایشان حرکت می کردم تا حرف هایشان را بشنوم؛ کم حرف بودند. بیشتر اطرافیان صحبت می کردند تا ایشان. وقتی به کتیبه پارچه قلمکاری از دوره ی قاجاری رسیدند با ترکیب بند معروف محتشم کاشانی:«باز این چه شورش است ....»، گفتند این اثر بی نظیر است. گفتند چرا در بروشور نمایشگاه نامی از آن نیست؟ و به بروشور ایراد گرفتند که طراحی خوبی ندارد... . در فرصتی، کنار درِ چادرخانه کنارشان قرار گرفتم. احوالشان را پرسیدم و گفتم که دانشجوی موزه هستم.لبخند زدند و ابراز خرسندی کردند. گفتم:« استاد! سخنی، حرفی...؛ سراپا گوشم!» گفت:« کشور ما بسیار به دانش مدیریت موزه نیازمند است. آموزش در موزه بسیار امر مهمی است. امیدوارم در کارِتان موفق باشید...» که مراسم دمام نوازان بوشهری، جلوی چادرخانه شروع شد. گفتم:« استاد صدا اذیتتان نمی کند؟»، گفت:« این سر و صدا، اجازه ی گفت و گو نمی دهد!» و خانمی که از ابتدا کنار و مراقبشان بود، ایشان را به جای خلوتی در حیاط راهنمایی کرد.
برنامه با دمام نوازی بوشهری ها به پایان رسید که بسیار مورد توجه گردشگران خارجی قرار گرفته بود.
دمام نوازان بوشهری
بنویس اکنون کجاست رؤیامان کجاست؟
کجاست بندبند استخوانهامان کجاست؟
کجاست حرفهای گمشده که میخواست گوش دنیا را کر کند؟
" محمّد مختاری"
چند وقتی ست که با تعدادی از همکلاسی های دانشگاه، در اینستاگرام صفحه ای را راه اندازی کرده ایم به نام "میرانا"؛ میرانا به معنای میراث مانا، قرار است به میراث ملموس و ناملموس ایران زمین بپردازد.
با خودم می اندیشم که در بحبوحه ی رنج های جورواجور مردمان سرزمینمان، اصلا چند نفر حال و حوصله ی توجه کردن به چنین پست هایی را دارند؟...
آدرس صفحه: mirana.gp@
٭ عنوان از شاملو
٭بشنوید:
ارمغان تاریکی، از محمد اصفهانی
نوروزِ دوستان شادباش!
گراند هتل، لاله زار؛ درویش خان، در حضور صادق هدایت، پروین اعتصامی، عارف قزوینی و ... تار می نوازد.
بخشی از انیمیشن "سیم ششم"، ساخته ی بهرام عظیمی.
پ.ن:
٭عنوان، نام فیلمی از کیم کی دوک، محصول ۲۰۰۳
امروز تولد باستر کیتون است؛ یکی از بزرگ ترین کمدین های تاریخ سینما.
شب های پاییز
که برگ های معلّق
در ماهتاب
شنا می کردند
من آسمان را
به تماشا می نشستم
دلم می خواست چندان عدد یاد بگیرم
تا همه ی ستاره ها را
شماره کنم...
"کیومرث منشی زاده"
* پس از بهبودی خانواده ی مهوش و رامین، که شنیدن صدایشان پس از سه هفته ی سخت مخصوصا برای رامین، کم از معجزه نداشت، خانواده ی لیلا برای چندمین بار بیمار شدند و خدا را سپاس که حالشان خوب است و این بار برادرزاده ام مسلم بیمار است. بلا از همه کس دور باشد؛ آمین.
٭ نخستین زادروزِ استادشجریان، بدون اوست. روحشان شاد و یادشان گرامی باد!
* دیروز پس از مدت ها رفتم مدرسه. جلسه ی کوتاهی بود که با خداحافظی از آقای جلالی هم همراه بود که امسال بازنشسته شد. از نخستین سال معلمی ام با هم همکار بودیم و جای خالی اش در مدرسه حس خواهد شد. دوست داشتنی و خوش مشرب بود.
٭ مدت ها بود که کتابخانه ام کتاب تازه ای به خودش ندیده بود و در همین هفته، دو تا کتاب به اش اضافه شد؛ یکی اش را یکی از همسایه ها به ام بخشید که "فرهنگ معاصر عربی - فارسی" ست و مطمئنم بعدها خیلی به کارم می آید و دومی هم مجموعه داستان کوتاهی ست که اینترنتی سفارش دادم.
در پاسخ هدیه ی همسایه، گلدان کاکتوسی برایش خریدم!
*پاییز را دوست دارم، انارش را خیلی! اگرچه از کوه ها دورم. از رودخانه دورم. از سپیدارهای رنگ رنگ دورم...؛ کاش می شد بروم روستای پدری. الان فصل تاک است. جنگل امامزاده بار گرفته است. چند سال است تاک نخورده ام؟
عنوان از بابک زمانی، عکس از آزاد قادری.
٭ بشنوید:
https://s19.picofile.com/file/8441175934
/SYMYN_GHDYRY_PAYYZ_Music_Pars_.mp3.html
پاییز، با صدای سیمین قدیری، شعر از ژیلا مساعد و آهنگ از فریبرز لاچینی.
پ.ن:
تاک، میوه ی ریز گِردی ست که بیشتر آن را هسته اش تشکیل داده است؛ خوشه مانند است و از اواخر شهریور در جنگل های حاشیه ی امامزاده ی روستای پدری می رسد؛ هسته اش را هم می شود آرد کرد و خورد.
طرح از خودم، با مداد و گچ
بشنوید:
https://s19.picofile.com/file/8440451076/%
D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C%DA%A9%D8%B3_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D
8%B4%D8%A7%D9%85%D9%84%D9%88.mp3.html
رمیکسی از شاملو و استادشجریان، غزلِ حافظ. کاری از حسام تنهایی
"مارگوت بیکل"
٭عنوان از "شهریار"
دل شدگان - علی حاتمی، ۱۳۷۰
امتیاز: ۴/۲۵ از ۵
در دوره ی احمد شاه قاجار، عده ای از موزیسین ها برای ضبط آهنگ به فرنگ فرستاده می شوند...
فیلم درباره ی نخستین ضبط آثار موزیسین های ایرانی ست که در اصل برداشتی از سرگذشتی ست از سه باری که این اتفاق افتاد. پرداختن به چنین موضوعی در سینمای ما به تنهایی، بسیار ارزشمند و ستودنی ست.
فیلم در ستایش موسیقی سنتی ایرانی ست و رنج هایی که اهالی موسیقی با آن دست به گریبان بوده اند.
در آثار موزیکال، انتخاب ترانه ها تعیین کننده است و "دل شدگان" از این نظر عالی ست. متن تصنیف ها و آوازها متناسب با سکانس ها و روایت، و صدای استاد شجریان در اوج است.
عشق در فیلم، پررنگ و سوزان تصویر شده است و قدرت موسیقی را در برانگیختن احساسات آدمی به تصویر می کشد.
دیالوگ های زنده یاد علی حاتمی، آهنگین و زیبا هستند و فیلم، بی حاشیه سراغ اصل مطلب می رود، اما انگار توجه به زبان روایت و موسیقی متن و ترانه ها، باعث غفلت از فیلمنامه شده است و اتفاقات اصلی لا به لای آن ها گم شده است؛ روی جریان بدقولی نماینده ی حکومتی، یا اتفاق پایانی برای خواننده ی گروه، مکث لازم نشده است و پرداخت درستی ندارند.
پ.ن.ها:
٭ اگر در فیلم می بینید که خواننده (طاهر/امین تارخ) لب خوانی نمی کند، چون به سازندگان فیلم اجازه ی چنین کاری را نداده بودند!
٭ پرتره ی لیلا (لیلا حاتمی) در فیلم، اثر حجت الله شکیبا، از نقاشان بنام معاصر است که سابقه ی همکاری با زنده یاد علی حاتمی را از جمله در "کمال الملک" و "هزاردستان" دارد. این پرتره بعدها در حراجی کریستی لندن به فروش رفت.
تقدیر - برادران اسپریگ، ۲۰۱۴
امتیاز: ۴/۲۵ از ۵
یک مامور مخفی که قادر به سفر در زمان است، به گذشته می رود تا از یک بمب گذاری بزرگ جلوگیری کند...
فیلمی پر هیجان از ژانر علمی - تخیلی، با محوریت "حقله ی زمانی"، با داستانی پیچیده و پرکشش.
بازی های خوب-به ویژه بازی سارا اسنوک -کارگردانی، مونتاژ، موسیقی و طراحی صحنه ی عالی و حفظ ریتم تا پایان، از داستان کوتاهی از هاین لاین، اثری نفس گیر و مدرن ساخته است.
فیلم را همچنین می توان تریلری روان شناسانه دانست که پرسش هایی مهم در ذهن مخاطب ایجاد می کند.
پ.ن:
٭ اگرچه در ابتدای نوشته، یک خط داستانی آورده ام، اما آوردن خط داستانی چنین فیلمی ساده نیست، مخصوصا وقتی نخواهیم داستان لو برود.
داداش سیروس امروز از بیمارستان مرخص می شود. بامداد جمعه حالش بد شده بود و برده بودنش بیمارستان. تشخیص دکتر سکته ی قلبی بود که به لطف خدا به خیر گذشت. دو تا از رگ های قلبش یکی به طور کامل گرفته بود و آن یکی نصفه و نیمه، که اولی را بالن زدند و دومی هم ماند برای روزهای آتی.
داداش سیروس، برادر بزرگم است.
ظهر جمعه رفتم بیمارستان. بخش سی سی یو بود و نگذاشتند ببینمش. بچه ها، نگران یکی یکی آمدند. مهوش خیلی دل نگران بود.
توی حیاط جمع شده بودیم. به خاطر مرگ عمو، همه سیاه پوش بودند و صورت ها را اصلاح نکرده بودند. داداش ایرج رفت گوشه ای و سیگاری چاق کرد. وقتی ماسک را پایین داد که سیگار بکشد، ریش و سبیلش را دیدم که چقدر سپید شده است، و به بقیه هم دقت کردم. هر کدام به نوعی، ابروها را مثلا، سپید کرده بودند.
دلم گرفت...
سپیدی موهای خودم را هم روزی چندبار در آینه می بینم.
گل یخ، "کوروش یغمایی" در پیری
٭عنوان از "فرخی"