بهرام بیضایی در بخش نقالی از کتاب «نمایش در ایران» اش، یادآور می شود که در مجلس رستم و سهراب، به صحنه ی ضربت خوردن پسر توسط پدر که می رسید، جماعت را حالی دیگر دست می داد...، بسیاری گریه می کردند و برخی از مجلس خارج می شدند تا خبر مرگ سهراب را نشنوند؛ حتی عده ای پیش می آمدند و با خواهش و التماس، و یا حتی پیشکشی ِ قدری پول، از او می خواستند که این صحنه را از قلم بیاندازد و از آن بگذرد....
و این حکایت دوره ای بود که نقالی در ایران برای خودش ارج و قربی داشت؛ عامّه ی مردم، در کوچه و بازار و سر ِ گذرها و قهوه خانه ها، با نَقل های نقالان بزرگ شده و حماسه های ملی و مذهبی را از همان کودکی می آموختند. نقالان، همچون معلمانی دوره گرد، با کم ترین امکانات، و به لطف قدرت بیان و لطافت کلام، و حرکات بدن، و دانشی که از پیشینیان به ارث برده بودند، وسیله ی انتقال بسیاری از خصائل نیکو و مفاهیم فتوّت و مردانگی بودند. شیوه ای که حتی مادران قالیباف، برای کودکانِ بر گُرده گرفته شان به هنگام کار، به کار می بردند.
گریستن بر مرگ مرشد ترابی، گریستن بر هنر نقالی ست؛ هنری که یکی از قدیمی ترین و اصیل ترین هنرهای نمایشی در ایران است. هنر بازیگران چیره دستی که نمونه ی کاملی از تئوریِ مؤلف بودند؛ خودشان میزانسن می دادند، با کلامشان موسیقی ایجاد می کردند، نقطه ی عطف نمایش را شناخته و آن را برجسته می کردند و نمایش را اوج و فرود می دادند.... هنری که در دنیای دیجیتال کنونی – که ما، نه واقعاً به آن رسیده ایم، و نه از آن بریده ایم، و معلّقیم در این میانه! – در حال فراموشی است، بدون این که از ظرفیت های فراوان آن استفاده کنیم؛ ظرفیت هایی که در گذشته پشتوانه ای شد برای اوج گرفتن تعزیه، به عنوان مهم ترین شیوه ی نمایشی ایرانیان، یا شکل گیری نقاشی قهوه خانه ای. دریغ و دَردی دیگر، و همین!
این نوشته را، با نقل پاراگراف پایانی از بخش نقالی ِ کتاب «نمایش در ایران» به پایان می برم:
"در عصر ما، در روزگاری که این نوشته نوشته می شود، نقالی هم دارد فراموش می شود. و اگر نقالی فراموش می شود، این از خواصّ شهرهایی ست که می خواهند تمدن اروپایی به خود بگیرند، و تمدن اروپایی را از ظاهر آن بگیرند، و می گیرند. در دِه ها این تغییر کمتر پیش آمده، در شهرها بیشتر و در طهران بسیار. در هر قهوه خانه جعبه ی کوچکی هست که هم فیلم پخش می کند، هم آواز، هم اخبار و هم تفسیر اخبار. و نقالان کم کم می روند خانه هاشان و می میرند." 1
1 . نمایش در ایران، بهرام بیضایی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ دوم: 1379، ص83.
۱۳ امرداد ۹۲