نمایشنامه ای از شکسپیر، در قالبی اکسپرسیونیستی
نمایش «ریچارد دوم» در فضایی بسته و ساده، و با بازیگرانی بَر چوب پا، حکایت مقطعی ست از دوران ریچارد دوم پادشاه انگلستان که منجر به سقوط او از تخت پادشاهی و قتل اش می شود؛ داستان حکومتی که پایدار نیست و چوب پاها نمادی از تزلزل آنند. چوب پاهایی که هر آن بیم فرو ریختنشان می رود، حتی هنگامی که شاه جدیدی بر تخت می نشیند.... "فالستاف" که نماینده ی نیروی نظامی پادشاه است، ظاهری امروزین دارد، او اکنون فاسد گشته و در حالتی از خمودگی و لاابالی گری و با حرکاتی سنگین ، به جای محافظت از کشور، در پی ارضای هرچه بیشتر نیازهای خویش است، تا جایی که حتی از "ایزابل" ملکه ی پادشاه هم نمی گذرد.....
اگرچه امروزه کمتر اثری را می توان یافت که کاملاً در چارچوب یک مکتب بگنجد و معمولاً هنرمندان با شناختی که از مکاتب گوناگون دارند، عناصر مختلفی را از آن ها وام می گیرند، اما این نمایش واجد برخی از ویژگی های نمایش های اکسپرسیونیستی است که می توان آن را در این مکتب قرار داد.
می دانیم که اوج مکتب اکسپرسیونیسم به ویژه از نوع ناب آن، در ربع قرن پیش بود، اما هنرمند با خلاقیت خویش می تواند آن را در شکلی امروزین به کار گیرد؛ بهره گیری از متون قدیمی و ارایه ی آن در این قالب، یکی از این راهکارهاست. تفاوت اصلی رئالیسم با اکسپرسیونیسم در نحوه ی برخورد آن ها با مقوله ی «واقعیت» است؛ رئالیسم واقعیت را عینی (اُبژکتیو) و اکسپرسیونیسم آن را ذهنی (سوبژکتیو) می داند. در مورد این نمایش می توان ویژگی های اکسپرسیونیستی زیر را برشمرد:
- حالت و فضا به رویا و کابوس شباهت دارد؛ شکستن ابعاد واقعی و بازسازی آن در ابعاد جدید، نورپردازی ِ سایه دار، بهره گیری از رنگ های تند در طراحی صحنه، و نوع بازی بازیگران برای القای این فضا.
- درگیری فرد با محیط پیرامونش که در پی سلطه بر اویند؛ شخصیت اصلی (ریچارد)، در مصاف با شرایط پیش آمده برایش، خرد شده و سرانجام از پا در می آید.
- گفت و گوی نمایشی ِ تشنج آمیز برای تحریک احساسات، تهییج روحی، و در نهایت ایجاد همدلی در تماشاگر، به همراه شیوه ی بازیگری نمایش گرا (تئاتریکالیسم)؛ صحنه ی پایانی نمایش (مرگ ریچارد)، با درخشش ستارگان و نوعِ آهنگ انتخاب شده.
- ساختار اپیزودیک
شاید بتوان در مورد صحنه پردازی و شیوه ی نورپردازی تفاوت ها را دید، چرا که در طراحی صحنه نمایش های اکسپرسیونیستی، نگرشی هندسی به محیط وجود دارد ( به طور خاص مکتب کنستراکتیویسم) و از مظاهر تمدن جدید در آن بهره گیری می شود. چیزی که در این نمایش، به صحنه ای ساده و فاقد لوازم صحنه محدود شده است که البته برای آن می توان دلایلی همچون کوچک بودن صحنه ی نمایش، یا ایجاز مورد نظر کارگردان را در نظر گرفت. همچنین نور پردازی و استفاده از سایه ها، نقش مهمی در نمایش های اکسپرسیونیستی دارد که در مورد این نمایش به درستی از آن استفاده نشده است. حتی اگر کارگردان در پی اجرای نمایشی در این گونه هم نبوده باشد، باز هم استفاده ی خلاقانه ای از نور صورت نگرفته است.
استفاده از چوب پا همچنین حالتی کارناوال گونه به نمایش داده است که بر جنبه های نمایشی آن افزوده است و انگار تماشاگر در حال تماشای کارناوالی باشد و از این نظر، به نمایش حماسی هم نزدیک می شود.
در مجموع، فارغ از برخی اشکالات جزئی – همچون بازی برخی از کاراکترها- ، «ریچارد دوم» کار با ارزش و یکدستی ست است که تجربه ی متفاوتی را برای تماشاگرانش به همراه می آورد.