آقای گنج خانی دبیر ورزش مدرسه، خیلی به من محبت دارد؛ آمد سر کلاس دوازدهم انسانی و گفت تیم فوتبال این کلاس به فینال مدرسه رسیده و به بچه ها اجازه بدهم بیست دقیقه به زنگ آماده شوند برای مسابقه؛ گفت:«خودتان هم به عنوان مربی کنارشان باشید.»
هرچه گفتم نه، گفت باید باشید!
به بچه ها هم گفت با لباس ورزشی باشند.
مدرسه مان یک زمین چمن مصنوعی جمع و جور دارد؛ بچه های مدرسه دور تا دور آن جمع شده بودند. عده ای پشت فنس ها و چندتایی هم توانسته بودند وارد زمین شوند و کناره ها بنشینند یا بایستند. آقای گنج خانی که تو بود، آمد و من را که پشت فنس بودم برد داخل. دم گوشم گفت:«بچه هات قهرمان بیان بیرون ها!»
مسابقه ی بچه های دوره ی اول برگزار شد که بازی خوبی بود و نهمی ها که آن ها هم از شاگردان من هستند بردند. تماشاچی ها هم حسابی تشویق کردند.
بچه های دوازدهم انسانی که مثلا من مربی شان بودم، خونسرد و بدون لباس ورزشی گوشه ای ایستاده بودند. چند نفر هم از تیم اصلی غایب بودند. پنج دقیقه به شروع بازی گفتم:«لباستون کو پس؟»
- آقا نداریم!
فقط یکی شان که فوتبالیستی حرفه ای ست لباس ورزشی داشت.
یکی شان گفت:«آقای گنج خانی گفته بدون لباس باشیم سه صفر بازنده ایم.»
گفتم:« از تیم هایی که توی زمین هستن بگیرید.»
بچه ها افتادنددنبال لباس ورزشی و همین باعث شد بازی با تاخیر شروع شود. بالاخره تیم ما با پوششی نامرتب وارد زمین شد؛ یکی شان گرمکن زیرشلواری سفیدی پوشیده بود. محسن هم که از غایبان همیشگی کلاس است، با گردنبد فلزی پهنی به دور گردن و شلوارکی که طرحی شبیه پرچمی خارجی داشت به تیم اضافه شد؛ سر شلوارکش چقدر با آقای گنج خانی چانه زد!
تیم ما با پوششی نامرتب در برابر تیم یکدست دهمی ها وارد زمین شد. بازی که شروع شد متوجه شدم که تیم ما عملا طرفداری ندارد؛ از آن هایی که کنار زمین بودند شنیدم که به اشان گفتند تیم فوتبال اراذل. حتی بچه های انسانی پایه های پایین تر هم طرف حریف را می گرفتند.
در مجموع خوب بازی نکردیم؛ محسن یک جاهایی کم می آورد. می گفتند این روزها زیاد سیگار می کشد. اما همین محسن در نیمه ی اول گل زد و تیم تقریبا تمام نیمه ی دوم را دفاع کرد!
بازی با تک گل محسن به پایان رسید و مربی گری من هم خلاصه شد به ایستادن کنار زمین و داد و بیدادهای گاه و بی گاه.
جایزه نقدی شان را گرفتند و جام را من به اشان دادم.
وقت گرفتن جایزه، به محسن گفتم:«کلاس ریاضیت رو بیا!»
پ.ن. ها:
*عنوان، نقل قولی از پیر پائولو پازولینی
* عکس از لورنزو ماسی، ۲۰۰۶
سلام
میشه بگید کلاس داری را از کجا می تونم یاد بگیرم؟
سلام،
شیوه ی کلاس داری به خیلی چیزها مربوط می شه؛ شخصیت معلم، جغرافیای محل تدریس، تجربیات و ... که می شه در مورد تک تکشون صحبت کرد، اما تجربیات همکاران قدیمی منطقه ای که درش تدریس می کنید می تونه راهگشا باشه؛ البته همکارانی که نخست به عنوان معلمان خوب شناخته شده باشن.
هرچقدر هم که تجربه تون بالاتر بره، خودتون روش های مخصوص به خودتون رو در خواهید یافت.
سربلند باشید و خیلی ممنونم از حضورتون.
درود بر شما-پیام ها چند نوع هستند.عمومی و خصوصی .نه ان خصوصی که فرستنده تعیین میکند.خیر خصوصی یعنی صاف به هدف روح و روان گیرنده ارسال می شود.یعنی خیلی خاص و خصوصی.البته برداشت عموم از این پیامها چیزی--- و روح گیرنده خاص جان مطلب را میگیرد و نمی دانم چرا نتوانستم پیام خاص خودم را مستقیم به روح و جان شما ارسال کنم؟ در پیام من اصلا جامعه و فلان و فلان مطرح نیست.پیام من یک باور نادرست را نشانه رفته است.خوشحال می شدم اگر تیرم به هدف می نشست
درود آقامحسن،
اگر بنده متوجه منظورتون نشده ام بابتش پوزش می خوام. شما همیشه وقت می ذارید و می خونید و کامنت می ذارید؛ بابتش بسیار سپاسگزارم.
راستش پیش اومده که درست متوجه منظورتون نشده باشم.
گاهی هم ملاحظاتی باعث شده که کوتاه یاسخ بدم و بابتش شرمنده تون هستم.
برقرار باشید!
بیائید بجای تصورخراب کردن خانه ظلم—خانه عدل بسازیم حتی به اندازه یک نفر
سلام آقامحسن،
موافقم که هرکدوم از ما مسئولیتی داریم و هرکسی اگه قدمی مثبت -هرچند کوچک - برای اجتماعش برداره، به سمت بهبود اوضاع پیش خواهیم رفت.
خیلی ممنونم از حضورتون.
چه دنیای شادی با بچه ها دارید
خدا رو شکر هنوز خستگی و سیستم بیمار آموزش و پرورشمو نتونسته من رو از پا بندازه
این بچه ها سه ساله که شاگردم هستن و ارتباط خوبی باهم داریم.
خیلی ممنونم از حضورتون.