هیچ چیز مثل گوش کردن به موسیقی راک، تحمل شلوغی مترو را برایم آسان نمی کند.
میان این آدم های خسته، توی خودم می روم و گوش به موسیقی می سپارم، و چه خوب اگر موسیقی یی متناسب با حال و هوای این آدم ها هم به پستم بخورد.
دست هایی که میله ها و دستگیره ها را چسبیده اند. جوان هایی که سرشان توی گوشی هایشان است. پسر و دخترهای جوانی که در نزدیکی هم، پچ پچ می کنند، خنده های ریز سر می دهند و نگاهشان با هم گره می خورد. دستفروش هایی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را هوار می زنند. کودکان کار که فال می فروشند.
وقتی شلوغی از حد می گذرد، سینه به سینه می شوی با آدم های دیگر. بوی عطر و ادکلن های اغلب تند، مشامت را پر می کند، و اگر زمستان نبود باید تحمل بوی عرق تن ها را هم داشته باشی.
و این جاست که موسیقی راک اعجاز می کند. ضرب گیتار برقی با فریادهای خواننده در هم می پیچد و تو را از آشوب برون، به آشوب درون می برد...
۹۳