فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

آواز در باران

  تمام دیشب را باران می بارید و من از سه به بعد بیداربودم...
  باران مرا به خاطرات دور و نزدیکم پرتاب می کند:
  به کتابی که در نوجوانی خواندم؛«اگر باران ببارد...»، که از عشق می گفت در بحبوحه ی جنگ...
به روزی که با داوود، زیر بارش شدید باران، خیابان انقلاب را پیاده رفتیم تا او برای نامزدش کادو بخرد...
  به عصر سیزده به دری که با ابوذر، زیر بارش شدید باران، با موتور رفتیم کمک حجت که ماشین اش در گل مانده بود...، و همه ی سیزده به در هایی که آخرشان به باران می رسید...
  به آن شبی که خانه ی برادرم سیروس بودم، قدرت هم بود. گفتم می خواهم پشت بام بخوابم. سیروس گفت شاید باران ببارد، من اما رفتم و وقتی که باران گرفت، رختخوابم را توی خرپشته آوردم و در را باز گذاشتم... تمام شب را زیر آواز باران خوابیدم...
  به همه ی بغض های وقت تنهایی،
به همه ی آن لحظاتی که ...
  آه!.. گاهی فقط سکوت خوب است...، و گوش سپردن به آواز باران و  رفتن تا خیال دریا!
 
پ.ن:
امروز صبح بر بالای پله برقی خواندم، بی دغدغه ی رهگذران، برای دل خودم، با صدای باز، زیر باران....

۹۳
نظرات 1 + ارسال نظر
Baran جمعه 5 اردیبهشت 1399 ساعت 22:24

واگویه های شما بارها و بارها خواندنی ست. . .
زور زور سپاس.
سلامت و سر افراز باشید همیشه.

لطف دارید و به مهر می بینید.
سلامت باشید.
زور سپاس از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد