محرمانه لس آنجلس، کرتیس هنسن، ۱۹۹۷
فیلمنامه ی این فیلم که نوشته ی برایان هلگلند و کرتیس هنسن است، اقتباسی ست از بخش سوم یک رمان چهاربخشی پر فروش، نوشته ی جیمز الروی (معروف به سگ شرور) که به لس آنجلس در مقطع زمانی ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ می پردازد. الروی تصاویر متضادی از لس آنجلس را پیش چشم خواننده آورده و پستی ها و پلشتی های این شهر آفتابی را برجسته تر کرده است. همه ی تضادهایی که به خوبی در فیلمنامه ی اقتباسی از آن آمده، و موجز تر از کتاب و حتی با حذف شخصیت هایی از رمان، به فیلمنامه ای یکدست و منسجم تبدیل شده است.
فیلم از همان سکانس نخستین، این تضادها را به نمایش می گذارد؛ روی تصاویر فشرده ی ترکیبی تیتراژ و همراه با ترانه ی «دوستت دارم، کالیفرنیا!»،یک راوی از جذابیت های لس آنجلس می گوید: «اقتصاد در حال رشد!»، «لس آنجلس: شهر آینده!»...، اما سپس تغییر لحن ایجاد می شود:«سرزمین تبهکاران!»، عکاسان پلیس از صحنه های جنایت عکس برداری می کنند و..! این جاست که راوی، آن سوی دیگر این سکه را نشان می دهد و به مخاطب می فهماند که لایه های نادیدنی یی زیر این زرق و برق ها وجود دارد که باید به مرور کشف شوند. جالب این جاست که این راوی که در فیلم نامش سید هاجنز است(دنی دویتو)، نویسنده، عکاس، و ناشر مجله ی «هاش - هاش» (در زبان انگلیسی به معنای هیس!)، که خود به نوعی از این رازها آگاه است و حالا می خواهد به طور مخفیانه ای آن ها را در اختیار خوانندگان (مخاطبان) اش قرار دهد!
همه ی نشانه هایی که ماهرانه در فیلم گنجانده شده اند، به سرعت مخاطب را به دهه ی پنجاه میلادی در لس آنجلس می برند. سه کاراکتر مرکزی که هر سه شان پلیس اند، به مرور معرفی می شوند. آن هم در حالی که نامشان روی تصاویر تایپ می شود، همچون دستگاه تایپی که ادرات به کار می برند، و این خود شیوه ای ست برای در خاطر ماندن نام آن ها، چرا که فیلم انبوهی کاراکتر دارد که مخاطب باید آن ها را به خاطر بسپارد. مخاطبی که باید کمی صبور باشد تا حداقل یک سوم ابتدایی فیلم بگذرد تا بتواند از اتفاقات و روابطی که می بیند، برای مابقی فیلم استفاده کند و در حظ ناشی از مکاشفات اش غرقه شود.
سه پلیس اصلی داستان، جک وینسنس (کوین اسپیسی)، باد وایت (راسل کرو)، و اد اکسلی (گای پیرس) می باشند. در ابتدا با باد وایت آشنا می شویم؛ جسور، تنومند، و خشن. او بیشتر از غریزه اش پیروی می کند تا از منطق اش، و از قدرت جسمانی اش برای پیش بردن کارهایش استفاده می کند. اما در درون، همچون کودکی ست که احتیاج به محبت و مراقبت دارد. بلافاصله فیلم ما را با جک، کاراکتر بعدی آشنا می کند؛ کسیکه از پلیس بودن اش لذت می برد! او خوش پوش است و به عنوان مشاور یک سریال معروف کار می کند و مدام با آدم های معروف سر و کار دارد و گاهی خلاف های کوچکی هم می کند. پلیس بودن برایش نوعی تفریح است!
پلیس سوم، گروهبان اد اکسلی، جوانی ست جاه طلب که ترقی کردن در این شغل انگیزه ی اصلی اوست؛ او ابایی ندارد از این که همکارانش را لو بدهد تا جایگاه خود را مستحکم تر کند.
در بولوار هالیوود، با کاراکتر زن داستان آشنا می شویم؛ لین براکن (کیم بسینگر)، که شباهت عجیبی به ورونیکا لیک، هنرپیشه ی معروف دارد، و البته همچون عروسکی پر زرق و برق و جذاب تصویر شده است. با دیدن او و بعد زن دیگری که شبیه ریتا هیورث، هنرپیشه ی بزرگ دیگری ست، بعد دیگری از داستان پر کشش فیلم رو نمایی می شود...
هر کدام از کاراکترها با ویژگی هایی که برایشان تعریف می شود، هنگامی که در یک جهت قرار می گیرند، معماها و رازهای داستان یکی یکی برای مخاطب آشکار می شوند. توجه به ریتم در این میان مهم است؛ به محض این که گره گشایی ها آغاز می شود، فیلم ریتم تند تری می یابد و در انتها به اوج می رسد.
فیلم یک نوار تمام عیار است، اما از آن ها که به نیو نوآر معروف اند؛ فیلم هایی که ویژگی های بنیادین فیلم نوآرهای دهه های چهل و پنجاه را در خود داشته و آن را در قالب نویی عرضه می کنند. پیچیدگی داستان، و رمزآلود بودن، از ویژگی های ژانر نیو نوآراست.
فضاسازی ها تا حد زیادی به طراحی صحنه، و موسیقی وابسته است. جزییات در حدی فوق العاده، به چشم می خورد.
در کنار موسیقی تاحدی وهم انگیز جری گلداسمیت، که یادآور موسیقی فیلم «محله چینی ها» (رومن پولانسکی، ۱۹۷۴) است، در جای جای فیلم از ترانه های قدیمی مربوط به دهه ی پنجاه استفاده شده که در فضاسازی ها بسیار موثر عمل کرده است.
شاید از بدشانسی این فیلم بود که در رقابت با تایتانیک پر زرق و برق جیمز کامرون، کم تر دیده شد و تنها دو جایزه ی اسکار را دریافت کرد؛ بهترین فیلمنامه ی اقتباسی، و بهترین بازیگر نقش مکمل زن.
فیلم پر از بازی ها و سکانس های درخشان است.
پ.ن:
فیلمنامه ی این فیلم توسط نشر ساقی و با ترجمه ی بهروز تورانی، منتشر شده است.