فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

بینوایان


  دیشب یکی از شبکه ها نسخه ای قدیمی از «بینوایان» را نمایش داد؛ همان که «ژان گابن» معروف در آن بازی کرده است. جالب بود که اسامی کاراکترها از پیش در خاطرم زنده شد. شاید از این بود که در بچگی کارتون اش را دیده بودم، یا این که کتاب ش را داشتم. آن روزهای کودکی، حسابی دلم برای «کوزت» می سوخت و از «تناردیه» ها متنفر بودم! از «ژاور» هم همین طور. شیفته ی کاراکتر مردانه ی «ژان والژان» بودم، و چند تا از سکانس های به یادماندنی اش؛ مثل آن سکانس دزدیدن شمعدانی های نقره از خانه ی کشیش ، یا آن جا که برای کوزت عروسک هدیه می برد...

خیلی دوست داشتم کارتون اش را.

گمانم کلاس پنجم ابتدایی بودم که کتاب ش را هم خریدم، و متوجه شدم که داستان ژان والژان ادامه دارد و به جریانات انقلاب فرانسه می کشد. یادم می آید که کتاب از انتشارات سپیده بود که من خیلی از کتاب هایی را که درمی آورد، می خواندم. متاسفانه نمی دانم کتاب را به چه کسی امانت دادم، و او هم هیچ گاه پس ش نیاورد...

  به نظرم رمان بینوایان حالا حالاها زنده خواهد ماند.

نظرات 8 + ارسال نظر
احسان چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 19:44

سلام جناب بابایی عزیز، واقعا بلاگفا بدون شما دیگه صفایی نداره.
اگه اشتباه نکنم تو کتاب ادبیات دبیرستان زمان ما هم قسمتی از داستان بینوایان بود.
واقعا داستان محشریه.
نسخه سینمایی که جفری راش نقش ژاور رو بازی میکنه و اوما تورمن نقش مادر کوزت، هم خیلی خوش ساخته و ارزش دیدن رو داره.
نکته جالب این داستان برای من درجه سانتی مانتال بودنشه که به راحتی میتونه دل سنگ رو آب کنه و این ویژگیبه بخوبی تو فیلمهایی که ازین داستان ساخته شدن احساس میشه.
یه جمله ای سالها پیش از بهزاد فراهانی راجع به ژاور شنیدم که بنظرم بد نیست اینجا هم بنویسم.
"ژاور عاشق ترین کاراکتر داستان بینوایانه"

سلام احسان عزیز،
امیدوارم که حالت خوب باشه.
لطف داری.
بلاگفا واقعا حال همه مون رو گرفت...!
اون نسخه ای رو که گفته ای ندیده م، اما مشتاق شدم به دیدنش.
خیلی خوب به سانتی مانتالیسم داستان اشاره کرده یی.
جمله ی آقای فراهانی م خیلی برام جالب بود.
ممنونم از حضور گرمت.

جلبک خاتون دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 17:05 http://www.zendegiejolbakieman.blogsky.com

باعث افتخار بود حضورتون :)))

به لیست رفیق های جلبکی اضافه شدین.... :)

جلبک هم قلم نوشتی های شما رو دوس داشت :)

خواهش می کنم،
لطف دارین.
سپاس.
شما هم اضافه شدین:)

معصومه شنبه 19 دی 1394 ساعت 21:19

سلام
من هم دقیقا همین طور بودم. همیشه دلم برای کوزت می سوخت خصوصا اون موقع که تو سرما می رفت آب بیاره از اینکه مادرش اونو به یه خانواده دیگه سپرده بود و ژان والژان و صحنه معروف رفتن زیر درشکه...

من هم یه کتابی در کودکی به یه نفر دادم که همیشه حسرتش و خوردم کتاب بلبلان در قفس...بعدا به این نتیجه رسیدم هرگز به کسی کتاب امانت ندم و از کسی هم کتاب نگیرم

سلام،
واقعا دردناک بود زندگی کوزت، و مادر بیچاره ش که چه می کشید...
متاسفانه منم چند تا از کتاب هایی رو که امانت داده م، هیچ وقت دیگه برنگشته (مثلا کیمیاگر پائولو کوئیلو، یکی ش!)؛ از یه تاریخی به بعد، فقط به دوستان نزدیکم، اون هم با یادداشت کردن اسم و تاریخ ، کتاب امانت داده م.
سپاس از حضورتون!

آبانا جمعه 18 دی 1394 ساعت 18:36 http://abanac.blogsky.com

یه سریالی یه زمانی میذاشت توش دانیال حکیمی گفت در روزهای غربت و تنهایی م در فرانسه، تنها چیزی که بهم دلگرمی میداد کتاب بینوایان بود...( حالا اصل جمله ش یادم نیس ولی یه چی تو همین مایه ها. اخه فیلمه مال شاید چهار ده پونزده سال پیشه) و من از هموم موقع فک میکردم منم یه بینوایان بخرم و همدم روز و شبهام بشن!! البته نه فرانسه رفتم نه بینوایان خریدم... ولی هنوز از فکر اینکه یه کتاب همدم لحظات آدم باشه لذت می برم... الان چشمم به کتابهای نخوانده م افتاده و دارم فک میکنم کدومشو میتونم به عنوان یه دوست همیشگی انتخاب کنم!☺

بعضی کتاب ها، مونده به شرایطی که توش هستیم، می آن و هیچ وقت م از خاطرمون پاک نمی شن. انگار همه چیز دست به دست هم می دن تا این اتفاق بیفته. برای منم بینوایان همین طور بود، و البته کتاب های دیگه ای در سنین دیگه.
خودشون تو موقعیتی که باید می آن سراغتون!
از کتاب های نخونده گفتین و کردین کبابم!!
سپاس از حضورتون!

مژگان جمعه 18 دی 1394 ساعت 15:52 http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ به نظر من نوستالوژی ها همیشه تا آخر عمر باهامون می یان.
+ شخصیت ژاپر چقدر بد بود. بدمن دوست نداشتنی بود.

سلام!
و چه قدر نوستالژی های مشترک دارن آدم ها...
یه بدمن دوست نداشتنی واقعی بود؛ همه ش از خودم می پرسیدم که چرا دست از سر ژان والژان برنمی داره!
سپاس از حضورتون!

بینوایان یه شاهکار بود و همچنان شاهکار باقی میمونه :)

کاملا باهاتون موافقم. بعضی حرف ها هیچ وقت کهنه نمی شن!
سپاس از حضورتون!

آنا جمعه 18 دی 1394 ساعت 11:51 http://aamiin.blogsky.com

دو تا فیلم تو ذهن من جاودانه شده اند. شاید هم باید بگم دو تا رمان. یکی بینوایان یکی الیورتوییست. هردوش هم برای این دوست دارم که ته ته بدبختی ها یک دفعه همه چیز خیلی معجزه آسا خوب می شه. عاشق این هپی اندشونم.

منم دقیقا عاشق این هپی اند شونم! مخصوصا الیور توییست، یا مثلا سارا کورو... اصلا به عشق آخرشون تلخی های فیلم رو تحمل می کردم!!
سپاس از حضورتون!

سوسن جمعه 18 دی 1394 ساعت 10:31 http://bookworm95.blogsky.com

سلام!
جالبه منم نوجوان که بودم ادبیات کلاسیک خیلی دوست داشتم...مخصوصا فرانسه!
بینوایان...
کنت مونت کریستو...(اینو من اول راهنمایی که بودم دوبار خوندم!!باورتون میشه؟!)
دزیره...

سلام!
کنت مونت کریستو رو منم دوست داشتم، خیلی. البته کتابش رو نخونده م، و نسخه های مختلفی از فیلمش رو دیده م.
سپاس از حضورتون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد