نفس بکش
عمیق
آرام
شادمان
بگو غم رد شود
که قلبت
آرامگاه اندوه نیست...
"نزار قبانى"
یادش بخیر آن زمان که انگورهای خوشرنگ را که بین سبز و زرد بودند، لب چشمه لا به لای سنگ هایی که از زلالی آب روشن شده بودند می گذاشتیم تا خنک شوند و به دندانشان بکشیم!
پیچ و تاب می خوردند توی آب و گاهی برگ موِ شان هم کنارشان می رقصید...؛ گوشم را نزدیک آب می بردم تا صدایش را بشنوم؛ صدای برخوردن آب به سنگ های چشمه را دوست داشتم!
"چشمه ی آلو بیک" میان باغ های انگور و درخت های گردو، در حاشیه ی راه باغ خاکی یی، پُر آب، می رفت...
ئی پست زور زور خاسِ .
زور زور سپاس.
به مهر می بینید، زور سپاس.
خیلی ممنونم از حضورتون.
عالی! هم این هم پست بالایی.
خیلی ممنونم از شما؛
همیشه وقت می ذارید و می خونید.
سپاس!
چه زیبا توصیف کردید . انگار که آدم اونجا رو دیده و میتونه حتی چشم بسته مجسمشون کنه.
ممنون برای اشتراک گذاری حس هایی که گاهی میتونند مشترک باشند.
ممنون از لطف شما! حسی بود که اومد و نوشتمش؛ به مهر می بینید.
شاید شما هم چنین تجربه ای داشته اید که در خاطرتون مونده!
خیلی ممنونم که می خونید.