دیشب را خُمام بودیم و پریشب ماسوله. امروز هم قرار است برگردیم به تهران.
صبح جمعه، ابتدا رفتیم به موزه ی میراث روستایی گیلان؛ پیش از رسیدن به رشت، از آزاد راه وارد جاده ی فومن شدیم و کمی جلوتر، موزه با سَر در قشنگش پیدا بود. با این که زمان زیادی نداشتیم و نتوانستیم همه جای آن را بگردیم، اما خیلی برایم جالب بود؛ خانه های محلی نقاط مختلف گیلان، مانند مناطق کوهستانی، کوهپایه ای یا جلگه ای، و در غرب یا شرق، در گوشه و کنار موزه آرام گرفته اند؛ موزه خود بخشی از پارک جنگلی معروف سراوان است.
پیاده روهای باریکی که شن ریزی شده اند، شما را به سمت این خانه ها می برند. خانه ها اصل هستند و هریک شناسنامه ای دارند؛ یعنی هریک از آن ها را در منطقه ی اصلی خودشان، قطعه به قطعه، شماره گذاری کرده اند و پس از انتقال دادن به موزه، دوباره و طبق همان شماره ها، روی هم سوار کرده اند. این طوری ست که با دیدنشان، هیچ حس مصنوعی بودنی به شما دست نمی دهد و ناگهان از خانه هایی با سقف های چوبی تالش، به خانه هایی با سقف پوشالی مناطق پایین تر پرتاب می شوید. طراحی ها و پوشش سقف و دیوارهای متنوع، با همه ی جزئیاتشان و وسایل داخل خانه ها، همگی حفظ شده اند. در حیاط ها هم انبار و آغل و مرغدانی ها، به همان شکل اصیل حفظ شده اند.
در گوشه ای یک شالیزار هم هست.
قهوه خانه ای هم برای موزه در نظر گرفته شده است. همین طور کارگاه صنایع دستی.
بیشتر کارکنان موزه لباس محلی پوشیده اند.
در ورودیِ موزه، نقشه، کتاب و البته در کنار درب اصلی و کنار جاده، جایی برای پارک ماشین ها در نظر گرفته شده است.
از خوش شانسی ما بود که همزمان، گروهی از بچه های نمایش، یک "عروس بَرون" اجرا کردند؛ یک مراسم عروسی سنتی گیلانی، با پوشش محلی و ساز و آواز و پایکوبی. جلوی یکی از خانه ها، عروس و داماد، خجالتی و سر به زیر، روی زمین نشستند! مردی پایکوبان، ترانه ای گیلکی می خواند و همزمان با دو تکه چوب، ریتم هم ایجاد می کرد. خانم ها، با آن لباس های رنگی قشنگ محلی، دور تا دور عروس و داماد می چرخیدند و دست می زدند و جملات مرد را پاسخ می دادند. مرد دیگری هم می چرخید، از عروس و داماد می گفت که اولِ زندگی شان است و سختی زیادی در پیش دارند، و از تماشاچیان شاباش جمع می کرد! فضای بسیار شاد و دلپذیری بود... اواخر مراسم، مرد چوب به دست، تماشاچیان را هم به همراهی خواند و مردم هم به حلقه شان پیوستند. برای ما که این قدر حال داشت، برای آن چند توریست فرانسوی زبان چه شوری داشت!
هیراد اما بی قراری می کرد و نگذاشت بیشتر بمانیم؛ شاید از هوای شرجی این جا، یا از دیر شدن وقت نهارش بود.
از موزه که بیرون آمدیم، از همان جاده، به سمت ماسوله حرکت کردیم...
نکات منفی:
- نکته ی منفی ای که در خیلی از مراکز فرهنگی ما هست، در نظر نگرفتن محل هایی برای استراحت و خستگی در کردنِ بازدید کننده هاست؛ در جایی شما دوست دارید برای لحظه ای بنشینید و از آن فضا لذت ببرید؛ نیمکت یا صندلی ای نیست!
- به نسبت وسعتِ موزه، سرویس های بهداشتی اش کم است.
-و...، انبوهِ بازدیدکننده هایی که متاسفانه انگار فقط برای فیلم و عکس گرفتن آمده اند، و نه بودنِ در فضای موزه و حظ بردن از خانه های سنتی اش.
نکات منفی لذت مثبت رو میگیره ینی وقتی یادت میاد میشد اون منفی ها هم نبود ولی هست ازارنده ست.
امیدوارم در نقاط دیدنی کشور ما جایی باشه که واقعا هیچ نقطه ی منفی ای توش نباشه؛ اما به نظرم دونستن این نکات برای کسانی که تا حالا به اون محل نرفتن، می تونه مفید باشه.
این موزه به نظرم اون قدر جالب هست که برای علاقمندانش، این نکات منفی اصلا به چشم نمی آد؛ نگاه من اما ایدآلیستیه و امیدوارم که این نکات منفی برطرف بشه؛ البته که برای نکته ی سوم خیلی باید کار بشه!
سپاس که وقت می ذارین و می خونید.