فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

خدا نگهدار آقا معلم...


 تنها دو هفته به بازنشستگی آقای میم مانده بود که مُرد.

گویا رفته بود خانه ی یکی از نزدیکانش که سر راه، برای این که با ماشین سگی را زیر نگیرد، از جاده منحرف می شود و ماشینش چپ می کند و دچار مرگ مغزی می شود.

 از معلم های منطقه مان بود؛ عکسش را که روی بنر دیدم، شناختمش. صورت آرامَش بهم نگاه می کرد. با همان عینک همیشگی. ابروان پرپشت و ته ریش و موهای جوگندمی. در عکس لبخند زده بود. وقت لبخند، تمام صورتش می خندید. معلم مدرسه ای نزدیک به مدرسه ی ما بود. همه ی همکارها دوستش داشتند.

روی بنر نوشته بود که پس از مرگش، اعضای بدنش را به نیازمندان بخشیده بودند.

 خدا نگهدار آقا معلم...!