شبی پیش شاملو در خانهی مادرش بودم. تابستان بود و در غروبش باران عجیبی هم بارید. فردا که به خانهی آنها رفتم، او نبود. نشستم روی تختش که کنار دیوار بود و پشت به دیوار. ناگهان برگشتم دیدم با مداد روی دیوار شعری نوشته شده با اسم «آیدا در آیینه» که تاریخ و امضا هم دارد. متحیر شده بودم و حال عجیبی داشتم. ناگهان وارد شد. نگاهش کردم! گفت بخوان. شعر که مینوشت من باید با صدای بلند میخواندم. خیلی عادی گفت دیشب بیدار شدم خواستم بنویسم دیدم کاغذ نیست روی دیوار نوشتم. آن شعر بدون هیچ تغییری در کتاب چاپ شد. هیچ وقت نتوانستم این وجه او را کشف کنم...
"آیدا سرکیسیان"
از مصاحبه ی روزنامه شرق با آیدا سرکیسیان به مناسبت یازدهمین سالگرد درگذشت شاملو، تیرماه ۱۳۸۹.
زیبا و عالی بود
به مهر می خونید؛ خیلی ممنونم.
خوشحالم که پسندیدین.
سپاس از حضورتون.
حتی اگر

زنبق کبود
کارد برسینه ام
گل دهد-
می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم...
روح شان شاد.
خیلی خوبه این شعر...؛ ممنونم!
روحشون شاد.
سپاس از حضورتون.