هم چنان که دو با دو میشود چهار
زندگی بایستهی زندگی است،
هرچند نان،
این همه گران وُ
آزادی،
این همه کوچک باشد.
تا آن زمان که چشمان تو
روشن،
پوستات
سفید وُ
موهای تو
خرمایی است.
آن زمان که اقیانوس
آبی است وُ
مرداب
آرام.
و آن وقت که
شادمانی
از پشت ترس
مرا میخواند،
و شب
روشنی روز را
تا دامن سوسنها
به دوش می کشد.
ـ میدانم که دو با دو می شود چهار
میدانم که زندگی بایستهی زندگی است
هرچند
نان این همه گران وُ
آزادی
این همه کوچک باشد.
"فریرا گولار"
پ.ن:
بشنوید:
8351517626/Lhasa_De_Sela_Rising
ترانه ی "طلوع" از Lhasa De Sela
کسی که زندگی کولی وارش الهام بخش ترانه هایش بود؛ پدرش مکزیکی و شیفته ی سفر و مادرش آمریکایی و عکاس و بازیگر بود. پیوسته در سفر بودند و خانه شان یک اتوبوس مدرسه بود. تا پنج ماهگی اسم نداشت و مادرش پس از خواندن کتابی درباره ی تبت، اسم لهاسا پایتخت تبتی ها را برایش برگزید.
لهاسا درست در نخستین روز سال ۲۰۱۰ میلادی و در سن سی و هفت سالگی در اثر سرطان درگذشت.