دارم قفسه ی کتاب ها را تمیز می کنم؛ کتاب ها را یک به یک با دستمال پاک می کنم، قفسه را پاک می کنم و کتاب ها را سرجایشان می گذارم.
به کتاب "افسانه ی قهرمانی های من" می رسم...؛ ناخودآگاه روی صندلی می نشینم و می روم به کلاس چهارم ابتدایی که آن را به خاطر مقام سوم داستان نویسی در سطح شهرستان به ام دادند.
یادش بخیر...؛ مادرم داستانی تعریف کرد و من آن را به شکل تازه ای بازنویسی کردم و با دستخط خودم دادم به معاون پرورشی مان آقای معصومی -که هرجا هست سلامت باشد- و او هم آن را برای مسابقه فرستاد و مدتی بعد خبردار شدیم که مقامی کسب کرده است!
کتاب را خیلی دوست داشتم؛ طنز جالب و داستان های جذابش مناسب سن و سال و روح ماجراجویم بود. بعدها کتاب را به خیلی از دوستان و نزدیکان هم دادم بخوانند که خوشبختانه سالم برگشت سرجایش!
٭مشخصات کتاب:
افسانه ی قهرمانی های من، نوشته:احمد عربلو، انتشارات برگ، چاپ دوم:۱۳۶۸.
دم مادر گرم
سپاس!
مادرم نَقل ها و داستان های زیادی بلد بود که باهاشان کودکی مان طی شد. کاش روزی من هم بتونم رنج های اون رو در روایتی زنده کنم...
خیلی ممنونم از حضورتون.
و چه شیرین است این هدابای کتابی به مناسبتهای کتابی
از اون بچگی عاشق داستان نویسی بودیناااا
بله، خیلی!
مادرم پای دار قالی برامون نقل و افسانه می گفت...، انگار در ما هم ریشه دوانده!
خیلی ممنونم از حضورتون.
پس این قصه « نویسندگی » سر دراز دارد
:)
امیدوارم به سرانجامی هم برسه!
خیلی ممنونم از حضورتون.
زنده شدن چنین خاطره هایی خیلی شیرینه
غرق شدن در گذشته های دور که انگار همین دیروز بود
بله همین طوره.
جالبه که خبر رو یکی از اقوام آورد که خودش مدرسه ی دیگه ای درس می خوند!
یادش بخیر!
خیلی ممنونم از حضورتون.