دم مدرسه ی هیراد منتظرش هستم. برف می بارد. فرهاد می خواند:"صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست..."
تمام آزادراه تا تهران را زیر بارش برف آمدم.
بی سر و صدا بنزین را گران کردند و در این زمستان، صدای خرد شدن استخوان های بیشتری شنیده خواهد شد.
صبح، از آزادراه که پیچیدم سمت مدرسه، پیرزنی دست بلند کرد و سوارش کردم. همراه چادرش، سوز سردی تو آمد. گفتم:"مادر! تا پمپ گاز بیشتر نمی رم."
گفت:"خدا خیرت بده، همون هم خوبه."
گفت:"اون ها که با تریلی مواد می آرن رو کاری ندارن، پسر من رو می گیرن..."
چین های صورتش را با دست لاغرش لای چادر پنهان کرده بود. گفتم:"مواد فروخته؟"
گفت:"نمی دونم والله، زنگ زد گفت من کلانتری ام."
گفتم:"کدوم کلانتری؟"
گفت:"نمی دونم...، همین میدون می پرسم ببینم کلانتری کجاست."
و پیاده شد.
بشنوید:
8378371976/Farhad_Barf.mp3.html
برف- فرهاد مهراد
شادی گم شده است...
سلام جناب بابایی.
امیدوارم حالتون خوب باشه
یا شاید باید گفت شادی را از مردم گرفته اند...
درود و سپاس.
امید که شاد باشید و سلامت.
خیلی ممنونم از حضورتون.
"برفِ نو ....
برف نو سلام،
خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید،...."
به امیدِ برداشته شدنه "میم "مشکلات همه ی ما...؛زنده باد امید
+آقای هیرادِ عزیز،
همیشه سلامت و
سرافراز باشند...
درود و سپاس بابت این شعر از بامداد.
خیلی ممنونم.
یعنی می آد اون روزی که مردمانمون رو شاد ببینیم؟...
سلامت باشید. در کنار عزیزانتون شاد باشید.
سپاس از حضورتون.