با سجاد و محمد آمده ایم سر زمین های کشاورزی؛ در حاشیه ی جاده ای خاکی آتش به پا کرده ایم.
سمت راستمان جوی آب است و سمت چپمان پیکان پدر سجاد. صدای آب می آید. آب به تک درختی در تاریکی می رسد. آن سوی جوی آب، گشنیزها گل کرده اند.
حال خوبی ست!
آسمان پر ستاره است.
.
ساعت از سه گذشته است.
هوا سردتر شده است.
سجاد مشغول آبیاری ست. گوشی محمد می خواند.این قلیان نیم وجبی اش عجب کام می دهد!
.
ساعت پنج صبح است و داریم برمی گردیم.
وقت دور زدن تک درخت را دیدم که در واقع دو تا درخت در یک امتداد بود.
محمد تمام شب را با یک تا پیراهن و یک شلوار جافی به صبح رساند!
به سمت روستا برمی گردیم.
مدت ها بود که آسمان را به این زیبایی ندیده بودم.
زور زور سپاس ئه رای واگویه هاو تصاویرو بشنویدهای همیشه خاس تان.
لطف دارید.
زور سپاس ئه رای حضورتان.
*ما در حال عبور از زیر چراغ برقهای روشن قانون، هستیم.رهائی از قانون هستی ممکن نیست. مائیم که از نور قانون بهره برداری میکنیم یا نمی کنیم
زنده باد آقامحسن!
در سِیرم و اندیشه؛ هستی پر از شگفتیه.
سپاس از حضورتون!
انشالا حال دلتون همیشه خوش باشه
سپاسگزارم، همچنین.
ممنون از حضورتون.