همیشه همان،
اندوه همان:
تیری به جگر در نشسته تا سوفار.
تسلایِ خاطر همان :
مرثیهیی سازکردن
غم همان و غمواژه همان
نامِ صاحبِ مرثیه دیگر.
همیشه همان
شگرد همان
شب همان و ظلمت همان
تا «چراغ» همچنان نمادِ امید بماند.
راه
همان و
از راه ماندن همان،
تا چون به لفظِ «سوار» رسی
مخاطب پندارد نجات دهندهیی در راه است.
و چنین است و بود
که کتابِ لغت نیز به بازجویان سپردهشد
تا هر واژه را که معنایی داشت
به بند کشند
و واژهگانِ بیآرِش را
به شاعران بگذارند.
و واژهها به گنهکار و بیگناه تقسیمشد،
به آزاده و بیمعنی
سیاسی و بیمعنی
نمادین و بیمعنی
ناروا و
بیمعنی...
و شاعران
از بیآرِشترینِ الفاظ چندان
گناه واژه تراشیدند
که بازجویانِ بهتنگ آمده
شیوه دیگر کردند،
و از آن پس
سخنگفتن
نفسِ جنایت شد
«احمد شاملو»