جنگ پایان خواهد یافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پیرى که چشم به راه فرزند شهیدش است
و آن دختر جوانى که منتظر معشوق خویش است
و فرزندانى که به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه کسی وطن را فروخت
اما دیدم چه کسی
بهاى آن را پرداخت.
"محمود درویش"
منتظریم ببینیم بایدن می آید یا ترامپ می ماند؟...
سال ها پیش، منتظر بودیم ببینیم کِی جنگ تمام می شود..؛ جنگ که تمام شد، صف های طویل نان بود و اجناس کوپنی. شهر پر از آواره هایی بود که خیلی هاشان وسایل خانه شان را ارزان، کنار خیابان می فروختند. کلاس اول بودم؛ گاهی از ۳ صبح با مادرم می رفتیم نانواییِ اردشیر صف می گرفتیم؛ بعضی ها شب همان جا خوابیده بودند. حدود ۹ صبح تازه نوبتمان می شد. باید تعادل خودم را لای مردهای قد و نیم قد، با هیکل های ریز و درشت حفظ می کردم تا دستم به نرده ها برسد و کسی صفم را نگیرد. آن جلو، صدای داد و بیداد بود و صورت های چسبِ هم و چادرها و روسری های عقب رفته ی خانم ها و پول های مچاله شده کف دست های عرق کرده.
نان که می گرفتم، خودم را به زور از لای جمعیت می کشیدم بیرون. یقه و لباسم را مرتب می کردم. عرق کرده بودم. مادرم انگار خجالت می کشید که مرا آن طور می دید. نان را به تعداد می دادند و مجبور بودیم دو نفری صف بایستیم.
همیشه انتظار بوده و انتظار...
ما مردمان انتظاریم، از پسِ روزهای بد، به روزهای بد و بدتر...
"بچهها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ میزنند و گنجشکها جدی جدی میمیرند."
جدی جدی عمرمان در انتظار و خط و نشان کشیدن های بیهوده گذشت...
چه تلخه این دو خط...
به نظرم ما مدام در نبردیم و انتظار انگاربا ما زاده شده است.
سپاس از حضورتون.
سلام رفیق
چقدر این شعر محمود درویش تاثیرگذار است... مخصوصاً پایان کوبندهاش.
درود حسین آقا.
شعر یک زبان جهانیه و دردی اگه باشه حسّ مشترکی بین ما ایجاد می کنه.
خوش حالم که دوست داشتین.
خیلی ممنونم از حضورتون
و پوزش می خوام بابت تاخیر در پاسخ.
و پست های تلخ همچنان ادامه دارد
اون قدر تلخی زیاده که مثل مرداب احاطه مون کرده!
خیلی ممنونم از حضورتون
و پوزش می خوام بابت تاخیر در پاسخ.
"آدمی زاد طومار طولانی انتظار است،
ای پرنده،
ولی تو
خال یک نقطه در صفحه ارتجال حیاتی."
'سهراب سپهری'
لعنت به جنگ،لعنت...
سپاس بابت این شعر قشنگ.
لعنت به جنگ.
خیلی ممنونم از حضورتون
و پوزش می خوام بابت تاخیر در پاسخ.