فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

جهان به اعتبار خنده ی تو زیباست...

 پریوش، خواهر بزرگم، حالش خوب نیست.

 ساکن شهرستان است. از چند روز پیش از آن که به شهرستان بیاییم، در بخش کرونایی بیمارستان بستری شده  بود.

 دخترش الهام، و نوه اش هستی هم بیمار شده اند. پسرش غلامرضا که ساکن تهران است، آمده است به پدرش که دست تنها بود کمک کند. پدری که پاها و کمرش درد می کند. 

 به پریوش که فکر می کنم، سه پرده از دوران زندگی اش پیش چشمم می آید؛ نخست تصویرهای کمرنگی از روزهای جوانی اش که هنوز ازدواج نکرده بود؛ دختری شاداب با گونه های گُل انداخته. پر جنب و جوش، با صدایی خوش که ترانه های روز را می خواند. 

 در پرده ی دوم، او را می بینم که ازدواج کرده است. جامه ی بلندی با گل های ریز صورتی و زمینه ی کرم رنگ پوشیده است و به دوربین لبخند می زند.

 در اتاقی در خانه ی پدر شوهرش زندگی می کرد. غلامرضا، بچه ی اولش را در مشهد به دنیا آورد. 

 چند سال بعدش مهدی را که از دست داد، به هم ریخت. مهدی پسری خوش صورت و درشت اندام بود. در خانه ای شلوغ، هنوز به راه رفتن نیفتاده بود که سیم برقِ پنکه را گاز گرفت و مرد. 

 الهام به دنیا آمد. بعد "ساحل" را از دست داد.

  درک نشدنش توسط اطرافیان هم کمک کرد تا شرایط روحی و روانی اش کاملا به هم بریزد و مدتی را در بیمارستان روانی بستری شود. روزهای سختی بود. پریوش انبوهی از قرص های رنگارنگ را مصرف می کرد، اما دوام آورد. پدرم و سیروس برادر بزرگم، خیلی برای درمانش تلاش کردند. 

 در پرده ی سوم، پریوش شرایط نرمالی را طی می کند. از بچه هایش سه تا نوه دارد. هنوز قرص های اعصاب را مصرف می کند، اما به تعداد کم. وقتی می بینیش، لبخند می زند. تند صحبت می کند. نوه هایش را آن قدر محکم ماچ می کند که گاهی جایش روی دست و صورتشان باقی می ماند.

 حالا اما اکسیژن خونش روی هفتاد است، کمتر از دیروز. زیاد سرفه می زند. خیلی لاغر شده است. دکترها گفته اند حتی از تخت هم نباید پایین بیاید. 

خدایا همه ی بیماران را شفا بده. آمین!

نظرات 7 + ارسال نظر
مجید مویدی جمعه 14 آبان 1400 ساعت 01:31 http://Majidmoayyedi.Blogsky.Com

از صمیم قلب آرزو و دعا میکنم که خواهر گرامیت دوباره برگرده بین خانواده ش. خانواده اس که دوسش هم دارن.
2هفته ی پیش، یکی از عزیزترین آدم های زندگیم رو از دست دادم. کسی که در حقیقت خواهر بود برام، و در ظاهر دختر خاله.
انشالله که توی همین صفحه، خبر بهبودیش رو بخونیم خیلی زود. آمین

خیلی ممنونم از دعای خوبت مجید. سپاس!
شکر خدا پریوش از حالت بحرانی خارج شد و حالا آرام آرام در حال بهتر شدنه.
خیلی متاسف شدم بابت دختر خاله ی گرامی ات
تسلیت می گم. خدا بهتون صبر بده. روحشون شاد و قرین رحمت حق.

خیلی ممنونم از حضورت رفیق.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 20 مهر 1400 ساعت 14:52

سلام جناب بابایی عزیز
امیدوارم هرچه زودتر پریوش به دامان خانواده بازگردد.
این داغ فرزند را دور از جون تصورش را هم که بکنیم قرص‌لازم می‌شویم چه رسد به اینکه تجربه‌اش کنیم. من و پسرخاله‌ام به قول قدیمی‌ها هم‌کول بودیم (همسن و سال). همیشه با هم توی کوه و کمر و زمین فوتبال و استادیوم و... بودیم. در 23 سالگی در اثر تصادف از دنیا رفت. خاله من تا قبل از آن حادثه یکی از سرحال‌ترین و شاداب‌ترین زنان فامیل بود اما بعد از آن انواع و اقسام قرص است که روزانه مصرف می‌کند. داغ فرزند غیرقابل تصور است.
باز هم دعا می‌کنم خواهر گرامیتان هرچه زودتر بهبود پیدا کند.

درود حسین آقای عزیز،
خیلی ممنونم از دعاتون. سلامت باشید.

ای واای...
روحشون شاد. چقدر سخت بوده و هست؛ هم برای مادرش و هم برای شما.
خدا برای هیچ کسی نیاره. سپاس که اینجا بازگوییش کردین.

باز هم ممنون. خدا شما و عزیزانتون رو در پناه خودش تندرست و شاداب بداره همیشه. زنده باشید.

الهام سه‌شنبه 20 مهر 1400 ساعت 12:47 https://yanaar.blogsky.com/

سلام
حس برادرانه و زیبایی در کلمات ساده این دو مطلب اخیر هست... امیدوارم بزودی سلامت و بهبودی کامل نصیب شان بشود.

درود،
خیلی ممنونم. به مهر می بینید. محبت دارید.
سپاس از شما بابت دعاتون؛ عزیزان شما هم در کنارتون تندرست و دلشاد باشن همیشه.

خیلی ممنونم از حضورتون.

Baran یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 22:21

ان شاءالله هر چه زودتر این ایام بگذره،به اذن الله سلامتی و گیان خاسی جایگزین کسالت پریوش بانوی ئازیز شه....

ده س پدر و برادر بزرگتر زور خوش،که درآن روزهای سخت،درکنار ایشان بودند‌.وایشان قوت قلب گرفتن و دوام آوردن.
گشت عزیزان تان سلامت باشند و
باشید.

با اینکه
بعد از سقوط (از تَلار=بالکن چوبی)،بدون خط و خراشی حتی؛ زنده ماندم‌.اطرافیان خیلی مادرم رو اذیت کردن.
قطعا .هیچ مادری نمی خواد چنین اتفاقاتی برای فرزندش بی افته.
مثلا خاله بعد ۸ سال.خداوند به اش یه دختر داد.که عمرش به دنیا،تنها ۲۴ ساعت بود.
و این همه تلخ چرا...

ده س خوش.که تب و تاب مادر شناسی و
دل بی قرار دارید.
نعمت و رحمت خدا برشما.

خیلی ممنونم از دعای شما. سلامت باشید.

در اون روزهای سختِ بیماری پریوش، پدرم اون رو برد تهران و در بیمارستان بستری کرد. داداش سیروس هم پیگیر داروهاش بود و بعد از مرخصی از بیمارستان، براش داروها رو تهیه می کرد و می فرستاد.
خدا عزیزان شما رو هم در پناه خودش تندرست و دلشاد بداره.

شکر خدا که برای شما به خیر گذشته. البته که هیچ مادری تحمل کوچک ترین رنجی رو بری فرزندش نداره. در مورد مهدی هم کسی پریوش رو مقصر نمی دونست، بلکه بعدش اتفاقاتی افتاد که رنجش رو بیشتر کرد.

زهرا شنبه 17 مهر 1400 ساعت 11:20 https://farzandenakhaste.blogsky.com/

چه دردناک ........
انشالله بزودی خبر بهبودیشو برامون پست کنید

خیلی...

به امید خدا.
سپاس. خدا عزیزان شما رو در پناه خودش سلامت بداره.
خیلی ممنونم از حضورتون.

نیستم انگار پنج‌شنبه 15 مهر 1400 ساعت 14:41

چه سخت ، از دادن فرزند ، خانواده من با از دست دادن برادر چهار ساله م می گفتن هیچ وقت درک نمی کنید ، من هیچ وقت درک نکردم چرا هنوز بچه ای که چهارساله فوت کرد رو یاد می کردن و ناراحت می شدن ، دعایم سلامتی پریوش

بله، خدا برای کسی نیاره. روح برادرتون شاد.
نخستین برادر من هم در اثر بیماری درگذشته، وقتی که کودک بوده. هنوز هم پدر و مادرم حرفش رو می زنن.
خیلی ممنونم از دعاتون. خدا عزیزانتون رو در پناه خودش سلامت بداره.
سپاس از حضورتون.

نیستم انگار پنج‌شنبه 15 مهر 1400 ساعت 12:53

الهام غرق شد؟
متاسف شدم ، امیدوارم بهبودی حاصل شود ، خیلی متاسف شدم.

نه، ساحل دختر دومش بود که در اثر بیماری درگذشت.
خیلی ممنونم. از مهر شماست.
لطفا دعا کنید برای پریوش.
خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد