شنبه گذشته در افتتاحیه نمایشگاه «خورشید شب» در کاخ موزه گلستان شرکت کردم. این نمایشگاه ، شامل مجموعه آثاری از این کاخ موزه است که به ماه محرم می پردازد. آثاری چون تابلوهای نقاشی، نقاشی های پشت شیشه، کتاب ها و نسخه های خطی، وسایل شبیه خوانی، عَلم های عزاداری و ... .
پیش از بازدید، در ایوان «شمس العماره»، کَرنانوازانی گیلانی مراسم داشتند؛ یک نوع عزاداری ماه محرم. کَرنا نوازان، گروهی چندنفره بودند که در پاسخ به کسی که تک خوان گروه بود و در مصیبت حسین(ع) می خواند، با دمیدن در کَرناهایشان، او را پاسخ می گفتند. با اینکه یک ملودی تکرارشونده بود، صدای این ساز اما عجیب دلگیر و محزون بود. تک خوان که سن و سالش بیشتر از بقیه ی اعضای گروه بود، با لحنی آشنا که یادآور خوانندگان گیلک است، مرثیه می خواند.
سپس همراه جمع، به بازدید از نمایشگاه رفتیم که در عمارت «چادرخانه» برپا بود. جالب ترین اشیای نمایشگاه برای من، تابلوهای نقاشی اش بود؛ از جمله تابلوی «تکیه دولت» استاد کمال الملک، و تابلوی نقاشی بی نامی که مجلس مختار ثقفی را با جزئیات نشان می داد. چند صورتک دیو هم که در شبیه خوانی مورد استفاده قرار می گرفته اند، بسیار جالب بود و مرا یاد شمایل دیوها در نسخه های خطی قدیمی انداخت!
استاد «محمدحسن سمسار» از مهمانان این نمایشگاه بود که بسیار از زیارتشان خوش حال شدم؛ ایشان از اساتید برجسته تاریخ، و پژوهشگر طراز اول در زمینه ی نسخه شناسی هستند. طبق معمول عده ای دوره اشان کرده بودند. تا جایی که امکان داشت نزدیک به ایشان حرکت می کردم تا حرف هایشان را بشنوم؛ کم حرف بودند. بیشتر اطرافیان صحبت می کردند تا ایشان. وقتی به کتیبه پارچه قلمکاری از دوره ی قاجاری رسیدند با ترکیب بند معروف محتشم کاشانی:«باز این چه شورش است ....»، گفتند این اثر بی نظیر است. گفتند چرا در بروشور نمایشگاه نامی از آن نیست؟ و به بروشور ایراد گرفتند که طراحی خوبی ندارد... . در فرصتی، کنار درِ چادرخانه کنارشان قرار گرفتم. احوالشان را پرسیدم و گفتم که دانشجوی موزه هستم.لبخند زدند و ابراز خرسندی کردند. گفتم:« استاد! سخنی، حرفی...؛ سراپا گوشم!» گفت:« کشور ما بسیار به دانش مدیریت موزه نیازمند است. آموزش در موزه بسیار امر مهمی است. امیدوارم در کارِتان موفق باشید...» که مراسم دمام نوازان بوشهری، جلوی چادرخانه شروع شد. گفتم:« استاد صدا اذیتتان نمی کند؟»، گفت:« این سر و صدا، اجازه ی گفت و گو نمی دهد!» و خانمی که از ابتدا کنار و مراقبشان بود، ایشان را به جای خلوتی در حیاط راهنمایی کرد.
برنامه با دمام نوازی بوشهری ها به پایان رسید که بسیار مورد توجه گردشگران خارجی قرار گرفته بود.
دمام نوازان بوشهری
خیلی ممنون بابت به تصویر کشیدنِ شنبه یِ گذشته...
من هم از صدای دمام نوازی خوش ام میاد.مثل تصویری این پست؛حس خوبی درش هست.
قدیم ها،هیئت ها کَرناچیان را از شرق گیلان به جلگه ی گیلان دعوت می کردند.وقتی صدای کَرنا بلند میشد،مادرها و مادربزرگ های،گره روسری شونو باز می کردن.اطرافیان یا باگوشه ی روسری،عرق سرو صورت شان را پاک می کردند،یا شانه هایشان را ماساژ می دادن و اصرار به گریستن شان می کردند...
یکیشان نگرسیت؛از هوش می رفت...
"صدای این ساز اما عجیب دلگیر و محزون بود."
زور زور سپاس له اشاره ی درست تان.
بله؛عزیزان رفته بودند و کَرنا شیپور جنگ است و
به قول مرحوم براهنی:"از هوش می رم..."
ولعنت به جنگ،لعنت...
خواهش می کنم؛ خیلی ممنون از شما که وقت گذاشتید و خوندید.
از گذشته تاکنون مردم نواحی مختلف کشور ما هریک به نوعی احساسات و عواطف خودشون رو در مواجهه با شادی ها و مصیبت ها یا اتفاقات دور و برشون نشون دادن و این گونه گونی ها، خیلی جذابه!
خیلی ممنونم که درباره ی کرنانوازی در گیلان نوشتید و به خوبی به تصویر کشیدین و چه پایان تلخی... امیدوارم شما و سایر همراهان با نوشتن درباره ی چنین مواردی، از فراموشی این آداب و رسوم کهن جلوگیری کنید.
لعنت به جنگ؛ بیش باد!
خیلی ممنونم از حضورتون.