دشت آرام بود؛ تنها گاهی صدای دسته ای کبک می آمد.
بر کناره ی گاماسیاب ایستاده بودم و به آب خیره شده بودم. دوبیتی های خیام در سرم می چرخید. هوا سرد بود.
دلم ماندن در آنجا را می خواست؛ بر کناره ی گاماسیاب. در جوار برف.
"این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست..."
گاماسیاب