فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

جایی میان بی خودی و کشف

اوایل دهه ی هشتاد بود و دوره ی دانشجویی؛ برای تدریس راهم به خانه ای حوالی پل سید خندان افتاد. خانه ی سه بر بزرگی بود که دو طبقه و حیاط بزرگی داشت. در طبقه ی اولش پیرمرد و پیرزنی زندگی می کردند و در طبقه ی دوم دامادشان که در همان گفت و گوی کوتاهی که با او داشتم، فهمیدم که فقط به خاطر مال و اموال با دختر این خانواده وصلت کرده است.

پیرمرد گوشش سنگین بود و پیرزن ابتدای آلزایمرش بود.  دم ظهر که دور و برم خلوت شد، کمی در سالن پذیرایی قدم زدم و  نگاه دقیق تری به خانه انداختم؛ وسایل زیبایی داشت و یک تابلو، که توجهم را جلب کرد. تابلو امضای «سهراب سپهری» را داشت. آن روزها که درباره ی سپهری مطالعه داشتم، امضایش را خوب می شناختم. دیدن آن  تابلو در آنجا برایم  شعفی همراه با شگفتی  داشت.  اصلا انتظار چنین چیزی را نداشتم و تقریبا تمام زمان استراحتم به تماشای تابلو گذشت.

پ.ن.ها:

* عنوان از سپهری

*طی سال های اخیر، تابلوهای سپهری در حراجی ها چه در داخل و چه در خارج از ایران با استقبال خوبی رو به رو شده اند و قیمت هایشان روند رو به رشدی را تجربه کرده اند؛ تابلویی که می بینید در حراجی تهران به تاریخ ۳۰ تیر امسال به قیمت ۲۱٫۳۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ تومان چکش خورد که بالاترین قیمت برای یک تابلوی او و البته بالاترین قیمت فروش در حراجی تهران بوده است.

* چند سال پیش که گذرم به سیدخندان افتاد، جای آن خانه یک برج بزرگ ساخته شده بود.

نظرات 4 + ارسال نظر
ماهش چهارشنبه 1 شهریور 1402 ساعت 18:42 https://badeyedel.blogsky.com/

میشه بپرسم شما تحصیلاتتون چیه؟
نگاه جالبی دارید البته با من فرق داره اما اینکه صاحب نگاه و نظر هستید خیلی جالبه برام

من ریاضی خونده ام و در حال حاضر دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت موزه هستم.
لطف دارید. البته که هرکسی دیدگاه و نظر خودش رو داره.
خیلی ممنونم از حضورتون.

لیلی سه‌شنبه 31 مرداد 1402 ساعت 17:15 http://Leiligermany.blogsky.com

یعنی چه کسی تو اون خونه نقاشی سهراب رو خریده بود؟

من فکر می کنم اگه خریده باشن، کار پیرمرده ست؛ یه جور متفاوت تر از بقیه بود.
خیلی ممنونم از حضورتون.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 15:49

سلام
امیدوارم آن چیزی که شما در آن مکالمه کوتاه کشف کردید توسط دختر خانواده تا الان هم کشف نشده باشد. آمین.

درود حسین آقا،
نمی دونم، اما احتمالش کمه، چون یه جور دست تنها بودن
دختر رو در انجام کارهای خودش و پدر و مادرش دیدم. شوهرش کمکی نمی کرد و انگار براش مهم نبود.
خیلی ممنونم از حضورتون.

محیا پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 23:09 http://Khoonomatik.blogfa.com

یادم است پانزده شانزده سال پیش، نوجوان که بودم، تمام شور زندگی‌ام سهراب بود. چند نسخه‌ی مختلف از مجموعه شعرش و کتاب راز گل سرخ از چاپ‌های قدیم را پیدا کرده بودم و هر شب انگار که دیوان حافظ باشد با سلام و صلوات بسیار کنارش را باز می‌کردم و ...
آنقدر با زندگی‌ام عجین شده بود که ناخوداگاه اولین بار، عاشق پسری شدم که اسمش سهراب بود. بگذریم...
برای دختری که مادرش و پدرش رو به زوال‌اند و شوهرش بی‌رحم است، گریه‌ام‌گرفته. کاش لااقل پرنده به دنیا آمده بود...

خیلی ممنونم بابت اینکه این حس و حال رو در اینجا نوشتید؛ جالبه که تا کجاها کشیده شده
. من رو یاد یکی از دوستانم به نام نادر انداخت که اونقدر شیفته ی سهراب بود که به جای نادر،بهش می گفتیم «سهراب»!
خودم به واسطه ی یکی از برادرانم که ادبیات خونده با سهراب آشنا شدم و اول با شعرهاش مأنوس بودم و بعد در مورد نقاشی هاش مطالعه کردم.
دختر اون خانواده به پدر و مادرش می رسید و مراقبشون بود و مراقب اینکه کارها درست پیش بره. در رفتارش خستگی و درنتیجه، عجله برای انجام کارها رو دیدم!
خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد