درگیری های کاری که تا اواسط خرداد داشتم، از کلاس های فشرده ی تدریس در مدرسه و بیرون و بعد تصحیح برگه های پایه ی هشتم که امسال به ام داده بودند تا کارهای روزمره ی تمام ناشدنی، حسابی خسته ام کرده بود. در آن روزها از هرچیزی برای اینکه حالم بهتر شود استفاده می کردم؛ باز کردن پنجره ای که رو به کشتزارهای پشت مدرسه است و ایستادن در برابر بادی که تو می زد، موزیک هایی که توی ماشین در راه مدرسه می شنیدم، یا وقتی که در همین مسیر باران می گرفت و زیر باران رانندگی می کردم... . دلم می خواست به قول سپهری در شعر «در گلستانه»، لب آبی گیوه ها را بکنم و پاهایم را در آب کنم تا تنم هشیار شود!
روزهایی تکراری و خسته کننده بود.
اما بالاخره تمام شد. اگرچه حالا هم تصحیح برگه های امتحان نهایی را دارم، اما به هرحال فراغتی حاصل شده است.
دلم تماشای سپیدارها را می خواهد و می دانم که می شود.
خدا قوت
تکنیک های جالبی بودن
شعر دلنشین بود
خیلی ممنونم، همچنین.
به هرحال هرکسی با توجه به شرایطی که داره، روش هایی رو برای گذران بهتر زندگیش پیدا می کنه.
سپاس، به مهر می بینید. خیلی ممنونم از حضورتون.
سلام
خسته نباشید. خدا قوت.
و اما آن شعر شاملو... امیدوارم همینگونه شود.
سلام از ماست حسین آقا،
خیلی ممنونم،خداقوت به شما
به امید زنده ایم و امید که بشود
سپاس از حضورتون.
چه روحیه ی خاصی دارید
لطف دارید. سپاس!
برای من، دنیا پر از شگفتیه!
خیلی ممنونم از حضورتون.