فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

بیرون تراویده است، از گورِ من بهرام، از کوزه‌ام خیام، از مستی‌ام حافظ...

  وقتی دوره ی راهنمایی را تمام کردم، می خواستم بروم هنرستان و گرافیک بخوانم، اما دوری مسافت باعث شد  بروم شاخه ی نظری. آن روزها شاخه ی نظری به دو  رشته ی انسانی و ریاضی-تجربی تقسیم می شد و این دومی از سال بعد به دو شاخه ی ریاضی و تجربی تقسیم می شد. از آنجا که نتوانسته بودم بروم هنر، به دنبال علاقه ی دومم ریاضی، رفتم رشته ی ریاضی-تجربی و سال اول دبیرستان را تمام کردم. در منطقه ی ما کلاس ریاضی وجود نداشت. با تعدادی از بچه ها با مدیر مدرسه صحبت کردیم. قرار شد به انتخاب  معلم هایمان، بهترین ها انتخاب شوند تا  کلاس ریاضی سال دوم تشکیل شود. وقتی در سال دوم کلاس ریاضی تشکیل شد، شور و شوق زیادی داشتیم. درس خوان ترین های مدرسه در کلاس ریاضی گرد آمده بودند. مدیرمان آقای لطفی، مدیری توانمند بود؛ بهترین معلم ها را از دور و نزدیک به مدرسه آورده بود؛ یکی از یکی بهتر.

  کلاس فوق العاده ای داشتیم! خیلی درس می خواندیم. من که سال قبلش هر روز فوتبال بازی می کردم، تقریبا تمام وقتم به درس خواندن می گذشت. از مطالعه ی ریاضی لذت می بردم. یادم می آید که یک بار وسط مهمانی شلوغی، فارغ از سر و صداهای دور و برم، تمرینی را از درس هندسه حل می کردم؛ یک اثبات به کمک تناسب بود. هیچی از مهمانی نفهمیدم. وقتی به جواب رسیدم، نمی دانستم از خوشی چه کنم و  رفتم توی حیاط!

 خیلی به خودمان افتخار می کردیم و در مدرسه هم جور دیگری به ما نگاه می کردند.

  وقتی معلم ریاضی مدرسه ای راهنمایی شدم، با تمام توانم تدریس می کردم؛ ریاضی بچه ها خیلی ضعیف بود. به سرعت معروف شدم به معلمی که زود سر کلاس می رود و دیر و با دستانی گچی از کلاس خارج می شود. خیلی وقت ها زنگ تفریح ها برای بچه ها رفع اشکال می کردم یا برای المپیادی ها نمونه سوال حل می کردم. دنبال روش هایی بودم که بچه ها ریاضی را بهتر یاد بگیرند؛ مجلات ریاضی را می خواندم و در جلسات گروه ریاضی حضوری فعال داشتم. در دوره ای که با سرگروه ریاضی منطقه مان در یک مدرسه بودیم، یک سوال تجزیه را مطرح کرد که ذهنش را مشغول کرده بود؛ نتوانستیم دو نفری حلش کنیم. به خانه که رسیدم آنقدر با آن کلنجار رفتم که حلش کردم. با مادرم تنها بودیم؛ گفتم:«حلش کردم! .. حلش کردم مادر!» 

و مادرم برایم اسپند دود کرد و صلوات فرستاد! 

  معلم ریاضی های دبیرستانی می گفتند وقتی شاگردان تو سر کلاسمان می نشینند، خیالمان از پایه شان راحت است. در همان سال ها از همان مدرسه ی محروم، دانش آموزانم در المپیاد منطقه مقام آوردند.

  ریاضیات و تدریس آن برایم مهم و ارزشمند بود.

  خود اداره مرا به دبیرستان فرستاد و آنجا هم همان طور بودم. در برخی از کلاس های ریاضی، شاگردانی عالی داشتم و از درس دادن به آن ها لذت می بردم... .

حالا از آن روزها سال های زیادی گذشته است؛ اگرچه همچنان با تمام توانم سر کلاس می روم، اما این بچه ها، آن بچه ها نیستند. علم و در راس آن ریاضی، دیگر اهمیتی برایشان ندارد. اصلا درس نمی خوانند، هرچه که باشد. تعداد کلاس های ریاضی در منطقه مان انگشت شمار است و قبولی در رشته های ریاضی در دانشگاه به سختی گذشته نیست، تازه  اگر داوطلبی برای آن رشته ها باشد.

 و  من، پس از بیست و یک سال تدریس ریاضی، دیگر هیچ علاقه ای به تدریس آن ندارم!

  به این می اندیشم که در تمام سال های کاری ام، علاقه ام به ریاضی و نگاه منطقی به همه چیز، چقدر باعث آزار خودم و بقیه شده است و اگر دوره هایی که به علایق هنری ام پرداخته ام نبود، چقدر زندگی برایم سخت تر می شد.

  ماه پیش رفتم اداره و درخواست دادم که در سال جدید به عنوان معلم هنر مشغول به کار شوم؛ می دانستم که سخت قبول می کنند. دیشب امید، از بهترین بچه های کلاس ریاضی های قدیمم که حالا در حسابداری اداره مشغول به کار است به ام خبر داد که با درخواستم موافقت شده است و از سال جدید، نصف موظفم را می توانم هنر درس بدهم. 

*عنوان از حسین صفا

نظرات 4 + ارسال نظر
سید محسن شنبه 3 شهریور 1403 ساعت 01:43 http://telon4.blogfa.com

ما نمی بینیم ،چون نویسندگان و شعرا و گویندگان ، حواس ما را به شنیدن عادت داده اند

به نظرم به تربیت هم بستگی داره؛ اینکه ما بتونیم در هر لحظه، از حواسی که باید بهره ببریم.
البته که بنیان هنر مدرن بر شکل و صورت استواره اما به نظرم هنرمندان در هر زمانه ای از ابزار اون زمانه بهره می برن، گاهی شنیدن، گاهی دیدن و این روزها ترکیبی از چند توانایی و حس به طور همزمان.
اجازه بدید به نظر دریدا هم اشاره کنیم که عقیده داشت «هم در گفتار و هم در نوشتار، معنا غایب است.» از نظر او، بنیان زبان بر قرارداد هست و ادعای فیلسوف و هنرمند در کشف حقیقت بی اساس است، چرا که زبان جایگاه مجازهاست.

خیلی ممنونم از حضورتون.

سید محسن شنبه 3 شهریور 1403 ساعت 01:31 http://telon4.blogfa.com

گاهی انتقال یک حس منحصرا با کلام .فقط موجب کاهش احساس و تخریب آن است

سلام آقا محسن،
بله موافقم.
البته گاهی هم یک کلام، منجر به تخیل و حس تازه ای در خواننده می شه.

خیلی ممنونم از حضورتون و بابت تاخیر در پاسخ پوزش می خوام.

ماهش دوشنبه 22 مرداد 1403 ساعت 15:11 http://badeyedel.blogsky.com

یادش بخیر یه زمانی دوست داشتم معلم ریاضی بشم
بچه های حالا که معلم ها رو می خورن
از شاگرداتونم بگید بی زحمت

چه جالب!
به نظرم تفاوت زیادی هست بین اون هایی که این شغل رو دوست دارن با اون هایی که فقط می خوان شاغل باشن.
خوشبختانه بچه های مدرسه ی ما، حداقل به من یکی خیلی احترام می ذارن البته که اگه معلم کلاس داری بلد نباشه، حتی بهترین دانش آموزان کلاس هم اذیتش می کنن!
ان شالله در فرصت های بعد از شاگردها هم خواهم گفت.
خیلی ممنونم از حضورتون و پوزش می خوام بابت تاخیر در پاسخ.

الهام یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 17:07 https://yanaar.blogsky.com/

سلام
حکایت غریبی نیست، خیلی خوبست که اقلاً در شغل فعلی خودتان امکان کمی انعطاف هست که به علایق دیگرتان برسید.
فقط فکر می‌کنم شما هم به عنوان یک دلبسته‌ی ریاضیات موافق باشید که ریاضیات فقط در منطق و نگاه منطقی خلاصه نمی‌شود. خود من از وقتی که دوره المپیاد و دبیرستان با هندسه‌های دیگری غیر از هندسه‌ی اقلیدسی آشنا شدم یا وقتی با فراکتال‌ها و نظریه بازی‌ها و ... آشنا شدم فهمیدم ریاضیات دنیای بزرگی است که هیچ از فلسفه و زبانش نمی‌دانستیم. مشکل اینجاست که هیچ کدام از رشته‌ها با فلسفه و بنیانهایش به دانش‌آموزان یاد داده نمی‌شود.

سلام،
خوشبختانه همین طوره و شغل معلمی حداقل به من امکان پرداختن به برخی از علایقم رو داده
بله، کاملا با شما موافقم و سپاس که به صورت موردی به جذابیت های ریاضی اشاره کرده اید؛ یادمه که در دوره ی دانشجویی، چندتا از کلاس ها خیلی برام جذاب بود: فلسفه ی تعلیم و تربیت، تاریخ ریاضیات و فلسفه ی ریاضی که این آخری رو با دکتر بیژن زاده داشتیم و بسیار کلاسشون رو دوست داشتم و اتفاقا سر همین کلاس، همون طور که فرموده اید، با خودم می گفتم که کاش این مطالب در کتاب های درسی هم بود.
در واقع اون چیزی که من رو از تدریس ریاضی خسته کرده، سیستم آموزشی بیماری هست که هیچ ارزشی برای علم و از جمله ریاضی قائل نیست. در واقع تلاش ها به ثمر نمی رسه. نمره دادن های کیلویی معیار سنجش شده! در همین خرداد گذشته، پدر دانش آموزی که اتفاقا خودش معلم بود تماس گرفته بود که نمره ی ۱/۲۵ پسرش رو به ده برسونم!
و البته که از این دست مثال ها کم نیست.
خیلی ممنونم از حضور و حسن توجه تون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد