پس از پذیرش مقاله ای که برای کنفرانس حلبچه نوشته بودم، برای شرکت در کنفرانس به حلبچه دعوت شدم. عنوان مقاله «وضعیت آوارگان حلبچه در اردوگاه کنگاور» بود.
از آنجا که آقای دکتر خاطری هم به کنفرانس دعوت شده بودند، قرار شد باهم به حلبچه برویم. در طی چند ماهی که روی مقاله کار می کردم، کاک ارکان رابط ما و دانشگاه حلبچه بود. کاک ارکان پیام داده بود که با ماشین دانشگاه در مرز به استقبالمان می آید.
طبق تصمیم آقای دکتر، تا مرز باشماخ در مریوان را با خودروی شخصی ایشان رفتیم. پنج صبح حرکت کردیم. همان ابتدا گفت:«لطفا به من فقط آقای خاطری بگو!»
آقای خاطری خوش صحبت بود و رفتاری خودمانی داشت، با انبوهی تجربیات جورواجور. سال اول دبیرستان به جنگ رفته بود.... .
آقای خاطری و فعالان موزه صلح تهران، بسیاری از مصدومان شیمیایی جنگ را در گوشه گوشه ی کشور شناسایی کرده اند؛ بین راه با یکی از همان مصدومان هماهنگ کردند و در مریوان ایشان را ملاقات کردیم. نامش آقای یعقوبی بود. اینجا بود مه فهمیدم آقای خاطری به کردی مسلط است. دیدار کوتاهی داشتیم و به سمت مرز راه افتادیم. در مسیر از دریاچه ی زریوار دیدن کردیم که در این زمان، در اوج زیبایی بود.
دریاچه زریوار
ماشین را در پایانه ی مرزی پارک کردیم و از مرز وارد اقلیم کردستان شدیم، کاک ارکان با ماشین دانشگاه حلبچه و راننده اش منتظرمان بود؛ پیش از من، ساک را گرفت و پشت ماشین گذاشت.
کاک ارکان به خاطر رساله ی دکتری اش یک ماه با خانواده در ایران زندگی کرده بود؛ نه تنها فارسی را خیلی خوب حرف می زد، بلکه تکیه کلام ها و جزئیات جالبی را از زبان فارسی می دانست و همان ابتدا دریافتم که حس خوبی نسبت به ایران دارد.
مسیر پر پیچ و خم کوهستانی، جذاب و سرسبز بود. از جایی رد شدیم و کاک ارکان گفت در اینجا بهترین برنج این منطقه کشت می شود. رسیدیم به دشتی وسیع و خرم که دور تا دور آن را کوه ها احاطه کرده بودند. پیدا بود که وضع آب اینجا خوب است.
(ادامه دارد...)