دیشب قرص ماه کامل بود...؛ از دور به ماه نگاه می کردم. با این که با خودم می گفتم کاش می شد به ماه سفر کنم، اما در دلم ترسی ریشه می دواند؛ ترسی ناشی از تنهایی در فضایی بی کران...؛ در خیالم، در حالی که دور تا دورم را تاریکی احاطه کرده، در برابرم ماه را می بینم؛ وسیع با آتشفشان هایی خاموش. آن وقت ، موسیقی وهمناکی در سرم می پیچد و خود را در ترسی عمیق غرقه می بینم. اینجاست که در دلم می گویم: ماه همان دورتر باشد بهتر است! دوری و دوستی....