اوایل دهه ی هفتاد بود و آن موقع، داشتن ویدئو ممنوع بود. نخستین کسی که در فامیل ما ویدئو خرید، هوشنگ بود و ما هم نخستین تجربه ی فیلم دیدن با ویدئو را همان موقع تجربه کردیم؛ «دالاهو» با بازی بهروز وثوقی و فروزان و ظهوری. فیلم را چندین بار تماشا کردیم و قصه و فضایش تا مدت ها در خاطرمان باقی بود و ترانه هایش را چپ و راست می خواندیم: "دیشب تو خواب وقت سحر/شهزاده ای زرین کمر/ نشسته رو اسب سفید/ میومد از کوه و کمر/ می رفت و آتش به دلم، می زد نگاهش..."
و بعد «همسفر» را تماشا کردیم و «کوچه مردها»، «چرخ و فلک»، «ممل آمریکایی» و.... تا مدتی دور دور ِ فیلمفارسی بود و صدای ایرج برای فردین.
برای این که رویمان بشود به خانه ی هوشنگ برویم، به هر بدبختی ای یک فیلم ویدئویی پیدا می کردیم و به بهانه ی تماشای آن، مهمان می شدیم! هرکسی فیلمی آورده بود و گاهی تا پاسی از شب را به تماشای فیلم ها می نشستیم؛ تماشای حتی سه فیلم در یک شب، چیز عجیبی نبود و بنده ی خدا مهوش که مدام با چای و میوه و تخمه از مهمانان پذیرایی می کرد...! از این گذشته، وقتی هم در جایی دیگر دور هم جمع می شدیم، هوشنگ ویدئویش را با خود می آورد و آن جا هم بساط فیلمبازی مان گل می کرد!
تا مدتی کارمان همین بود!...
کم کم فیلم های جدی تر هم آمد؛ «قیصر»، که موسیقی و دیالوگ هایش جادویمان کرده بود، و بعد «گوزنها» و آن دیالوگ معروفش :"نمردیم و گولّه م خوردیم..."، و یادم می آید که یک شب در منزل عمو آشیخ «شب های زاینده رود» محسن مخملباف را تماشاکردیم....
و حالا...؛ یک هارد اکسترنال است و انبوهی از فیلم های ریز و درشت تاریخ سینما....؛ اما یادش به خیر آن روزها با ویدئوی هوشنگ...
۹۳