هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وانکه در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
چون دل از دست به درشد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش
به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و ثنانش
خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش
شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبودست چنین سرو روانش
گفتم از ورطه عشقت به صبوری به در آیم
باز می بینم و دریا نه پدید است کرانش
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانی است که هرگز نزند باد خزانش
چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش
گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشاند
عاقبت پرده بر افتد ز سر راز نهانش
نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند که ز سر دردی ست فغانش
"سعدی"
بشنوید، با صدای «استاد شجریان»
پ.ن:
همدم امروزم بود این تصنیف دلنشین؛ روز خوبی نبود!
به به آقا به به
به این سلیقه
گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشذ
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
درود آقا محمدرضا،
شما که خودتان استادید.
خوشحالم که پسندیدین.
خیلی ممنونم که خواندید،
سازتان کوک!:)
کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند
ز عشق سیر نباشد ز عیش بس نکند||
در این روش که تویی پیش هر که بازآیی
گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند
چنان به پای تو در مردن آرزومندم
که زندگانی خویشم چنان هوس نکند
به مدتی نفسی یاد دوستی نکنی
که یاد تو نتواند که یک نفس نکند
ندانمت که اجازت نوشت و فتوی داد
که خون خلق بریزی مکن که کس نکند
اگر نصیب نبخشی نظر دریغ مدار
شکرفروش چنین ظلم بر مگس نکند
بنال سعدی اگر عشق دوستان داری
که هیچ بلبل از این ناله در قفس نکند
به به!
عالی بود مجید جان،
سپاس بی کران.
عیشمان تکمیل شد!:)