چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
پَرپر هزار و یکی گنجشک بهارزا
بر شاخسار بلوطی که بالانشین است
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی ...
دارد از پشت نیزار این دامنه
صدای کسی میآید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم میخواند
آشناست این هوای سفر
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنهی بید ...
سوسنها، سنجدها، بارانهای بیسبب
و پرندگانِ سحرخیز درهی انار
که خوشههای شبِ رفته را
به نور بوسه میچیدند
و من چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی...!
"سیدعلی صالحی"
پ.ن:
این شعر، بخش هایی از شعر بلندتری ست از کتاب «دعای زنی تنها که در راه می رفت.»
عکس از «زولتان بالوف»
سلام
پیشاپیش سال نو رو به شما تبریک میگم
استاد میخواستم بگم که تصمیم گرفتم مثل شما دنبال اهدافم برم به خودم اهمیت بدم چون آدم یکبار به دنیا میاد وزندگی میکنه ولی خوب مشکلات همیشه هستند اما بازم خدا بزرگه
استاد ممنون که حتی از طریق وبلاگتون هم به آدم درس میدین واینبار درس زندگی ،خوش بودن در همه حال
پیروز باشید ،راستی سلام من رو به هیراد عزیز برسونید
سلام میثم جان،
مشتاق دیدار.
خوب هستی؟ سر حالی؟
خیلی ممنونم از محبتت. همیشه لطف داشته ای به من. زنده باشی و پایدار.
امیدوارم در مسیر پیش رو محکم و ثابت قدم پیش بری و به آرزوهای قشنگت برسی.
عید تو هم مبارک و پر از شادی!
هیراد سلام گرم می رساند.
سپاس از حضور گرمت.