دوست داشتم این چهارشنبه سوری را پیش هیراد باشم و با هم آتش روشن می کردیم. «دلم خیلی برات تنگ شده بابا!»
توی اتوبوس نشسته ام، خیلی خسته ام. رادیو ترانه ای بلوچی پخش می کند. یاد شاگرد تازه ام می افتم که بلوچ است؛ تازه به جمع سوم انسانی ها اضافه شده است.
امروز بعد از مدت ها خیابان انقلاب را طی کردم؛ حدفاصل چهار راه ولیعصر تا میدان انقلاب. در یکی از کتاب فروشی ها، صدای شاملو چه به دل می نشست...:
گرامی باد یاد و خاطره ی جان باختگان پلاسکو.
امیدوارم دوستان جان چهارشنبه سوری شادی داشته باشند.