"من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکَنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم"
دیروز عصر را تجریش بودم؛ برای تحویل پروژه ی کارگاه فیلمنامه نویسی. تجریش را همیشه دوست داشته ام.... از بازارش که گذشتم، هوا ابری شد و در حیاط امامزاده صالح نم نم باران بارید...؛ باران خوب می داند چه موقع ببارد...! حال خوشی داشتم!
کاش همه ی روزهای خدا، خوش بود!
از آلبوم یادگار دوست شهرام ناظری، شعر از مولوی