فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

درد من حصار برکه نیست...

  صبح در سرویس مدرسه شماره ی ویژه ی زمستان مجله ی فیلم را می خواندم. به مطلبی در مورد اصغر فرهادی رسیده بودم که به ترمینال معلم ها رسیدیم و به ناچار بقیه ی مطلب را در ترمینال خواندم. یکی از معلم ها که با من هم سرویس است، از آن هایی که اصلا هم صحبتی باهاشان را دوست ندارم، وقتی دید حواسم به مطالعه است، سعی کرد خودش را به آن چه که می خوانم علاقمند نشان دهد. بعد از کلی خیره شدن به عکس اصغر فرهادی پرسید:« این کیه؟»

-اصغر فرهادیه!

 - سینماست؟!

- بله، کارگردان سینماست!

بعد ادامه داد که:«دوستان ادبیاتی مون هم نیومدن یه کم شعر بخونیم»

و منظورش از شعر، هجو شعر بود. از آن قماشی که شعری را دست کاری می کنند و کلماتی زشت هم جایگزینشان می کنند! و از یکی از اساتید (!) اش نقل کرد که به شعر ، آن می گفته! و اضافاتش را با این جملات تکمیل کرد که :«یعنی چی که فردوسی می آد از رستم و سهراب می گه؟! نمی دونم آرش کمانگیر می آد تیری پرتاب می کنه که تا کجا می ره! یعنی چی این چرت و پرت ها؟!»

از این همه حماقت جا خورده بودم! فکر می کردم احمق باشد، اما نه تا این حد! آخر  سن و سالی ازش گذشته، و ادعای اخلاق و حساب و کتاب دنیوی و اخروی هم دارد!

گفتم:«آقا همه ش که افسانه نیست! این حرفا چیه می زنی؟!»

فوری جبهه گرفت که :«نه آقا، همه ش افسانه ست!»

به تجربه آموخته ام که بحث کردن با چنین آدم هایی جز سردرد و وقت تلفی، چیزی برایم ندارد. چون ایشان اصولا هر را از بر تشخیص نمی دهند و آن چیزی که در درونشان مفقود است همانا منطق است، که شرط اول بحث و جدل است...، این بود که او را به جمع تازه واردها واگذاشتم و با دوستم حمید، کناره گرفتیم و زدیم به بحث شیرین سینما...

با خودم فکر کردم که خدایا چه همکارانی نصیب ما شده است! نقل است که کنفسیوس گفته:" به جای لعنت فرستادن به تاریکی، شمعی برافروزید" واقعا برای عملی کردن این گفته چه قدر باید صبور بود!!

پ.ن:

"درد من حصار برکه نیست، درد زیستن با ماهیانی ست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است" (دکتر شریعتی)



۹۳
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد