فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

جشن سده

  سال ۸۲ بود به گمانم که با چند تا از دوستان در جشن سده شرکت کردیم. جشنی فوق العاده و خاطره انگیز!

  ایرانیان باستان، روز دهم بهمن را که در آن به گفته ی شاهنامه، هوشنگ از پادشاهان اساطیری ایران آتش را کشف می کند، جشن می گرفتند و آتش بزرگی برپا می داشتند. این آتش، نمادی ست از غلبه ی نور بر تاریکی.

یکی جشن کرد آن شب و باده خورد/ سده نام آن جشن فرخنده کرد.    (شاهنامه ی فردوسی)

آن سال، به واسطه ی یکی از دوستان در این جشن شرکت کردیم. دم  غروب، به وسیله ی اتوبوس هایی از مرکز شهر به کوشک ورجاوند در جاده ی مخصوص کرج رفتیم. یک زمین بزرگ و جادار که در مرکز آن، هیمه ی بزرگی از قبل آماده کرده بودند.

  تقریبا از همه جای ایران افرادی در این جشن شرکت کرده بودند، زرتشتی و غیر زرتشتی. در ابتدای ورود، دو خانم با پوشش سنتی زنان ایرانی، یکی آینه رو به شما گرفته بود و دیگری گلاب در دستتان می ریخت. آن سو تر غرفه ای تعبیه کرده بودند که اگر کسی می خواست، لباس سنتی ایرانی به او امانت می دادند.

  جشن با چند سخنرانی در زیر چادر بزرگی آغاز شد، که از سخنرانانی که یادم مانده،  دکتر میرجلال الدین کزازی استاد ادبیات فارسی، دیگری بهاالدین ادب نماینده ی وقت سنندج، همچنین موبد موبدان زرتشتیان ایران بودند. مراسمی آیینی هم توسط کودکان برگزار شد.

بعد بخش اصلی جشن، یعنی برپایی آتش برگزار شد. ابتدا چند موبد در حالی که به دور هیمه ها می گشتند، اشعاری از اوستا را خواندند، سپس از چند گوشه، هیزم ها را آتش زدند و آتشی بزرگ برپا شد. همزمان با این آتش افروزی، شوق و ذوق عجیبی جمعیت دور آن را فراگرفت. آتش به آسمان زبانه می کشید. آتشی که انگار تازه به زیبایی اش پی برده بودم. بزرگ بود و پر نور. کوشک را روشن کرده بود. صدای ساز و دهل هم از گوشه ای می آمد. انگار شعله ها در تاریکی شب شکاف می انداختند...

  بعد از آن، به نمایشگاه کتابی که در گوشه ای تدارک دیده شده بود رفتیم؛ اغلب کتاب هایی در زمینه ی آیین زرتشتی بودند. در جای دیگری هم آش رشته می فروختند.

جشن که تمام شد، با همان اتوبوس ها برگشتیم به مرکز شهر.

 خاطره ی خوش آن شب، هنوز در ذهنم باقی مانده است. هنوز هم به یاد آن شعله های آتشی می افتم که تاریکی آن شب را به روز بدل کرده بودند...


بهمن ۹۳

نظرات 3 + ارسال نظر
یادگار دوست شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 18:18

امید به روزی که جشنها در ایران آزاد و آبادم از سر گرفته بشه

به امید اون روز.
خیلی ممنونم از حضورتون.

زهرا شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 07:50 https://farzandenakhaste.blogsky.com

اطلاعی در موردش نداشتم!
جمله آخر پرمسما بود.. کاش میشد دوباره به شادیا و جشن های قبلی برگشت

متاسفانه جشن های ملی و میهنی ما مورد بی مهری زیادی قرار گرفته اند.
امیدوارم جشن رو از نزدیک ببینید و لذت ببرید.

خیلی ممنونم از حضورتون.

معصوم جمعه 11 بهمن 1398 ساعت 01:11 http://www.hanker.blogsky.com

چه تجربه ی خوبی

خیلی خوب بود؛ کاش دوباره تکرار بشه.

خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد