خاله کوچیکه دانه ای پفک را به گونه ی هیراد می مالد.
دوباره این کار را می کند.
هیراد هم پفکی برمی دارد و به سمت گونه ی او می برد.
خاله کوچیکه: ببخشید. حواسم نبود، اشتباه کردم.
هیراد: منم می خوام اشتباه کنم!
پفک را به گونه ی خاله کوچیکه می مالد!
پارک ساعی، دوم مرداد نود و پنج
در پناه خوا گیان باشند و
باشید.
زور سپاس،
همچنین شما در کنار عزیزانتون.
خیلی ممنونم از حضورتون.
ماشاالله به هیراد جون
خدا نگه داره
و حفظش کنه.
درود و سپاس حامد جان،
رسیدن بخیر!
خیلی لطف داری. ممنونم.
هیراد سلام می رسونه!
برای هیراد عزیز
سپاس محدثه خانم.
زنده باشی و شاد!
تجربه کردن نخستین همراه آدمی تا مرگ
حتا لحظات مرگ تجربه ای بکر و تکرار ناشدنیست
چیزی که زندگی را برای ما جذاب تر می کند همین تجربه کردن هاست.
فرقی نمی کند در چه سنی باشیم اگر کودک درونمان زنده باشد
همراه همیشگی تا مرگ؛ همین طوره.
سپاس بابت حضورتون آقامحمدرضا،
و کامنت های همیشه خوبتون.
سپاس که هستین.
اشتباه می کنند آنان که اشتباه نمی کنند و من عاشق طرز فکر این کوچولوی دوست داشتنی شما شدم.
:))
خیلی ممنونم، لطف دارید.
هر وقت حوصله کنم می نویسم این حرف هاش رو.
سپاس که هستین.