"برخوردی کوتاه با دشمن"، شامل ۸ داستان کوتاه از داستان های منتخب مجله ی نیویورکر است که طی سال های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ در این مجله چاپ شده اند؛ می دانیم که مجله ی نیویورکر، نامی آشنا در عرصه ی چاپ داستان های کوتاه است.
داستان نخست با نام "رقابت فیشر با اسپاسکی"، نوشته ی "لارا واپنیار"، راوی اش سوم شخص محدود به ذهن ماریا ست و به مهاجرت خانواده ی ماریا از شوروی سابق به آمریکا می پردازد.ماریا دنباله روی شوهرش سرگئی ست. با همه ی تفاوت دیدگاه هایش با او، احساسات واقعی اش را درباره ی مهاجرت پنهان می کند تا مبادا او را از دست بدهد. در داستان، خفقان شوروی حتی در پوشش کاراکترها هم نمود پیدا می کند.
داستان نمونه ی جالبی از این فرض را نشان می دهد که زن ها در مسائل سیاسیِ روزمره، دنباله روی مردهایشان هستند! اما ماریا اگرچه همچون شوهرش، "پراودا" می خواند، اما در توالت، و تنها مطالب سرگرم کننده اش را می خواند.
داستان که ارزش مطالعات فرهنگی هم دارد، با توصیفات خوب و طراحی درستش، به نظرم از بهترین داستان های کتاب است.
داستان دوم با نام "برخوردی کوتاه با دشمن"، نوشته ی "سعید صیرفی زاده "، نویسنده ی ایرانی تباری ست که به نوشته ی کتاب، برنده ی جایزه ی پِن (قلم) داستان کوتاه هم شده است.
داستان درباره ی سربازی آمریکایی به نام لوک در جبهه ی جنگی ست که البته به ندرت در آن درگیری یی اتفاق می افتد. در طی داستان که راوی اول شخص دارد، به دغدغه های لوک و از جمله چگونگی آمدنش به جنگ و فضای جبهه و پرسش هایش در این باره پرداخته می شود؛ لوک از خودش می پرسد که:"من اینجا چه می کنم؟"...
کارخانه های اسلحه سازی جای جنگل ها را می گیرند و شکار حیوان به شکار انسان می رسد. جنگ را برایت به مسئله ای شخصی بدل می کنند؛ باید کاری کنی؛ دست خالی برنگردی!
جنگ به مقوله ای روتین تبدیل می شود که انگار قبل و بعدش هیچ اتفاقی نیفتاده است.
لحن سرد و خونسردانه ی راوی در روایت خشونت، و پرسش هایی که داستان در ذهن مخاطب ایجاد می کند، ردّ داستان را در ذهن باقی می گذارد. پرسش هایی که مخاطب خود باید پاسخگویشان باشد و همین، وجه مدرن داستان را تقویت کرده است.
داستان بعدی با عنوان "نیکوکار خوب"، نوشته ی توماس مک گوئین"، راوی اش سوم شخص محدود به ذهن "ژابو" ست؛ مردی که زندگی از هم گسیخته ای دارد؛ طلاق گرفته است و پسرش در زندان است. عنوان داستان به کارگر مزرعه ای به نام "رانی" (بارنی) اشاره دارد که اگرچه دزد است، اما به نزدیک تر شدن ژابو و پسرش کمک می کند- جالب است که در اواخر داستان، کاراگاه پلیس می گوید:"من نمی فهمم چرا همه مطمئن هستن که رانی می خواد به اونا کمک کنه."(ص۷۵)
اما مسئله ی داستان، نزدیک شدن ژابو به پسرش می باشد و رانی در این میان نقش کاتالیزور را دارد که به این نزدیک شدن سرعت می بخشد؛ پسر تصمیم می گیرد که نزد پدر بماند.
"در بزرگداشت همینگوی"، نوشته ی "جولیان رابرتز"، چهارمین داستان کتاب است؛ روایت نویسنده ای که هر بار در جایی و در مقطع زمانی، کارگاه نویسندگی خلاق برگزار می کند.
راوی اش سوم شخص محدود به ذهن نویسنده است و به شکل مدرن ذهنی و به طرز جذابی، صادقانه می نماید! نویسنده ای که به مرور به پختگی می رسد.
داستان، به نوعی برای مخاطبش، کارگاه داستان نویسی هم هست و رازهایی درباره ی نوشتن را به او می آموزد؛ در مقطع نخست، درباره ی "قابل قبول بودن در رمان" بحث می شود؛ نویسنده این را به شاگردانش می فهماند که مسئله ی "قابل قبول بودن" در داستان مهم است؛ در همین حال "انجی"، همسر اولش به یادش می آید که پس از هفت سال زندگی مشترک و همراهی کردن با او برای این که نویسنده شود، درست پس از چاپ نخستین رمانش- که اتفاقا موفق هم بوده- او را ترک می کند؛ آدم های مدرن لزوما برای کارهایشان دلایل مشخص و قابل قبولی ندارند! گویی در این جا رمان با زندگی تقابل پیدا می کند و این زندگی ست که پیشی می گیرد!
یک خرده روایت در همین مقطع نخست وارد داستان می شود که شباهت های ظاهری کاراکترش با "همینگوی"، داستان های این نویسنده را در مرکز توجه قرار می دهد؛ در ص ۸۵ می خوانیم:"به اتفاق آرا معتقد بودند همینگوی نویسنده ای است که دورانش سپری شده و ایده هایش دیگر تاریخ مصرف گذشته اند." اما به مرور و با پختگی نویسنده، می بینیم که او به همینگوی نزدیک تر می شود. در این جا، درباره ی روش کار جیمز جویس هم اظهار نظر می کند.
در مقطع سوم، او به پختگی رسیده است و این را در جزئیات رفتاری اش، همچون موقعیت نشستن اش در جمع شاگردهایش، می بینیم؛" موقعیت نشستن اش طوری طراحی شده بود که تفهیم کند او صاحب اختیار حقیقت نیست، چون در داوری ادبی حقیقت مطلقی وجود ندارد." (ص۹۳) و این با رفتارش و دیدگاهش در مقطع نخست -که به قول یکی از دوستان شاعرش"استاد از حق قدرت برتر مردانه" برخوردار است.(ص۸۴) و در صدر می نشیند و جهت دهی می کند- کاملا متفاوت است. او اکنون در قبال دانشجویانش به فروتنی یی رسیده است که به هیچ وجه متظاهرانه نیست؛ می خواهد "معمولی" و "منظم" باشد، آن قدر که "حتی نیاز نداشت سیگاری آتش بزند."(ص۹۶) سطرهای پایانی داستان که درباره ی این تغییر حرف می زند، همه درس های نویسندگی ست.
"در بزرگداشت همینگوی"، با مایه های روانشناسانه ی قوی اش، از جمله ی بهترین داستان های این مجموعه است.
داستان پنجم با عنوان "خدشه"، نوشته ی "تسا هدلی" ست؛ مارینا، پرستارِ پیرمردی بهانه گیر می شود و به مرور با ویژگی هایی که دارد، بر پیرمرد تاثیر می گذارد و داستان، چگونگی این اتفاق را به تصویر می کشد.
مارینا محور داستان است؛ ویژگی های اخلاقی درونی شده ی او و از جمله عزت نفسش، در نهایت او را قهرمان داستان می کند؛ او حتی در جایی که احساس حماقت می کند نیز، پذیرفتنی ست. شناخت نویسنده از جزئیات رفتار آدم ها قابل توجه است. داستان توصیفات خوبی دارد و مفهوم "طبقه"، کاملا در آن خودنمایی می کند.
داستان با یک "کاش" تمام می شود؛ چه می شد اگر آنتونی، نوه ی پیرمرد، آن حرف ها را درباره ی پیرمرد به ماریا نمی زد؟... حتی ماریا هم تحت تاثیر این حرف ها قرار می گیرد؛ پیشینه ی آدم ها، همچون طوقی ابدی، بر گردنشان افتاده است.
عشق بازیافته، تم اصلی داستان بعدی با عنوان "تابستان ۳۸"، نوشته ی "کولم توی بین" است. ساختاری که نویسنده برای داستانش انتخاب کرده، همچون مونتاژی سینمایی که شامل مهم ترین برداشت هاست، وقایع داستان را که در بازه ای پنجاه ساله رخ می دهد، در این حجم روایت می کند. عشقی که در بحبوحه ی جنگ اتفاق می افتد و زنی که نمی خواهد بازنده باشد. داستان که می تواند ارزش مطالعات فرهنگی هم داشته باشد، یک پایان بندی عالی دارد.
کوتاه ترین داستان این مجموعه با عنوان "طلاق"، نوشته ی "ایوان کلیما"، به رابطه ی یک قاضی با زنی ویولونیست می پردازد؛ داستانی موجز و سنجیده، با گفت و گوها و صحنه پردازی های حساب شده، درباره ی مردی عادت زده که خودش هم نمی داند از زندگی اش چه می خواهد، از جمله ی بهترین داستان های کتاب است.
آخرین و بلندترین داستان مجموعه (۵۵ صفحه) ، با عنوان "عشق برادرانه"، نوشته ی "جومپا لاهیری"، به گفته ی پاورقی کتاب، خلاصه ی رمانی از نویسنده است پیش از چاپ، که فضای آن برای خوانندگان آثار پیشین نویسنده، آشناست؛ تقابل فرهنگ هایی که در نهایت، مهاجرت کردن شخصیت ها را به یک راه حل کارآمد تبدیل می کند. داستان با راوی دانای کل روایت می شود و ارزش مطالعات فرهنگی دارد.
اما واقعا نمی دانم که آیا می توان خلاصه ی یک رمان را هم به شکل داستان کوتاه درآورد؟ و اصلا چرا باید چنین کاری کرد؟!... چرا که داستان کوتاه و رمان دو مقوله ی کاملا متفاوتند.
این چنین است که یک خط سیر طولانی از زندگی دو برادر، در این قالب جا نیفتاده و نتوانسته است خلاء های داستان را پر کند.
٭ مشخصات کتاب:
برخوردی کوتاه با دشمن (منتخبی از داستان های کوتاه مجله ی نیویورکر)، انتخاب و ترجمه ی گلی امامی، انتشارات نیلوفر، چاپ نخست: پاییز ۹۳.