فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

هه نا سه ی سرد و دلی پر درد...

عمومامه شنبه شب، بیست و سوم آذرماه رفت.

به قول عمه طاووس که مویه می کرد:"آرامت نمی گرفت، اسبابت را جمع می کردی و می گفتی می خواهم بروم خانه ام...، بِرارم..."

بالاخره رفت خانه ی خودش و آرام گرفت.

چند روزی بود که حالش دوباره بد شده بود.

ساعتی پیش از مردنش، زنگ زدم به عموحسن. گفت چیزی نخورده است. حتی نتوانسته بود لیوانی شیر بخورد.

قطع که کردم گریستم- این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست...

ساعتی بعد گوشی ام که زنگ خورد، گفتم یا الله!... فهمیدم. پدرم خبر داد.

...

خواهش های فروغ بی ثمر بود...؛ مثل کسی که می خواهد فراموشی نگیرد، رفتم سراغ آلبوم عکس و یک به یک با عکس ها گریستم.

...

پ.ن:

عنوان از مویه های عمه سروناز.

هه ناسه: نفس

نظرات 2 + ارسال نظر
محدثه سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 20:48

خدا صبر بده...
بسیار نگران حال بد مادرم هستم، هرچند که مامان از زمانی که حال و روز دایی بد شد حال و روز خوبی نداره، آخرین باری که دیدمش تقریبا سه ماه پیش بود که وقتی میخواستم بیام دستمو گرفت و گفت بشینید دلم تنگه، مامان گفت دیگه شب شده باید بریم، همونجا با مامان دو نفری زدیم زیر گریه... ،گفت دوباره بیاید سربزنید...
خدا به شما هم صبر بده که جای بچه نداشته ش دوستون داشت...

خیلی ممنونم؛ همچنین.
مادرت خیلی دل سوز و مهربانه.
پیش از رسیدن به اون جا همه اش فکر می کردم که چه طور در این وضعیت با مادرت رو به رو بشم.
و همون طور که فکر می کردم، خیلی تلخ بود...
خدا حفظش کنه براتون؛ باید بیشتر هواش رو داشته باشین.
خیلی ممنونم؛ سلامت باشی.
امیدوارم در حق عمومامه کوتاهی نکرده باشم.

زهرا سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 10:30 https://farzandenakhaste.blogsky.com

تسلیت به شما . چه خوب که از درد و رنج جسمی و روحیش خلاص شد و بسوی خالقش برگشت. حداقلش اینه که پیش خودتون شرمنده نباشین که بهش سر نزدین یا در حقش کوتاهی نکردین

خیلی ممنونم؛ سلامت باشید.
خیلی رنج کشید، خیلی...
امیدوارم از دستم راضی بوده باشه.

خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد