مدرسه تق و لق است. تعدادی از بچه ها در حیاط مشغول فوتبالند و تعدادی هم سر کلاس یا توی راهروها هستند. دانش آموزان این مدرسه اغلب دم عید سر کار می روند؛ فروشندگی، خیاطی، کار ساختمانی.
همین که وارد دفتر عباس آقا، مدیر مدرسه می شوم، می گوید دانش آموزانتان نیامده اند، فقط یک دانش آموز یازدهمی با شما کار دارد. می روم سمت کلاسشان. از توی راهرو محمد را که تنها سرجایش نشسته است می بینم. مرا که می بیند از جایش بلند می شود. دانش آموزی آرام و سر به زیر است.
می پرسم فقط تو آمده ای؟ می گوید فقط برای این آمده تا نمره ی امتحان ریاضی هفته ی پیش را بداند. از قضا، فقط برگه های کلاس آن ها را تصحیح نکرده ام! می گویم:« کلاس شما رو هنوز تصحیح نکرده ام. رفتی خونه، تو شاد پیام بده یادم نره برگه ات رو تصحیح کنم.»
می گوید«چشم آقا».
خداحافظی می کند و می رود.
از کلاس رو به رویی شان که دوازدهم انسانی است صدای پخش آهنگ می آید. سرک می کشم؛ فقط دو نفر سر کلاس هستند. یکی سر جایش قوز کرده و چانه اش را به میز چسبانده است و به رو به رو خیره شده است. دیگری گوشی به دست دراز کشیده روی نیمکتی؛ آهنگ از گوشی او پخش می شود. مرا که می بینند از جایشان بلند می شوند.
برمی گردم دفتر. آقای معاون می گوید:«اونی که گوشی آورده اومده مدرسه که سر کار نره.»
چند دانش آموز دوازدهمی وارد می شوند. می خواهند مدرسه کلاسی برای درس خواندن در اختیارشان قرار دهد. یکی شان به عکسی یادگاری که عباس آقا بر دیوار کنار میزش چسبانده اشاره می کند و یکی از همکاران قدیمی را به بقیه نشان می دهد که چند سال پیش در این مدرسه تدریس می کرد و می گوید:« می گفت آیه الکرسی رو حفظ کنید مستمرتون رو بیس می دم.»
دوستانش می خندند. با خنده ی بلندتری ادامه می دهد:« الان داره اسنپ کار می کنه.»
و دوستانش بلندتر می خندند.
از دفتر می زنم بیرون. به پاگرد راه پله می روم که پنجره اش رو به گندمزارهای پشت مدرسه باز است.
پ.ن.ها:
* محمد در امتحان ۱۷ شد.
* اگر پست «زخم» را خوانده باشید بگویم که به کمک دوستان نازنین، هزینه ی درمان امیر تهیه شد. هفته ی پیش که او را دیدم، گفت که دکتر رفته و داروهایش را گرفته است.
* عنوان از گروس عبدالملکیان
"از دفتر می زنم بیرون. به پاگرد راه پله می روم که پنجره اش رو به گندمزارهای پشت مدرسه باز است."
ئی بخشِ پست؛زور زور خاسِ آقا.به قول استاد صالحی:"آشناست این وزیدن باد/ خنکای هوا /عطر ... "
همیشه سلامت و موفق و خوش خبر بیبید.
به مهر می بینید؛ زور سپاس!
زنده باشید؛ شما هم در کنار عزیزانتون ساق و دیل خوش بیبید.
خیلی ممنونم از حضورتون.
اسماعیل جان یک فیلمنامه فیلم کوتاه عالی نوشتهای.
هیچ خبر داری؟
کامل کامل است
خیلی لطف دارید آقا محمدرضا،
از محبت شماست؛ شرمنده می کنید.
خیلی ممنونم که خوندین.
سلام جناب بابایی
امیدوارم که آن آیهالکرسیها در مسند جدید به کار آن همکار بازنشسته بیاید
سلام حسین آقا،
ان شالله!
متاسفانه در این مملکت، چندشغله شدن هر روز در حال افزایشه.
خیلی ممنونم از حضورتون.
روزهای آخر اسفند این بچه ها، اصلا شبیه روزهای آخر اسفند خودمان نیست. ما قسم میخوردیم که هماهنگ باشیم و مدرسه نیاییم و لعنت میفرستادیم به بزرگ تا کوچک کسی که دورمان بزند و آخر سر خیلی هایمان فردا سر کلاس حاضر بودیم . خودم از آنها بودم که نه قول نیامدن میدادم و نه غیبت میکردم . چون پدرم اجازه نمیداد و مرا همیشه ب زور میفرستاد مدرسه.
حیاط های مدارس هنوز هم همانقدر دلگیر و غم انگیزه در نبود بچه ها؟
این بچه ها اما خیلی با هم هماهنگند؛ حتی بچه خرخون هاشون! (بچه خرخون هم بچه های قدیم!)معمولا هم در گروه های مجازی یی که با هم هستن هماهنگی ها رو انجام می دن!
بله، برای من هم حیاط مدرسه در نبود بچه ها دلگیره و دوست ندارم بمونم توی مدرسه.
خیلی ممنونم از حضورتون.
سلام
خداقوت
چه عنوانی و چه حدیث نفسی!!
واقعا تدریس و مدیریت بحران در چنین شرایطی دشوارتر از قبل شده. هر کدوم از این بچهها ناخواسته به شکلی درگیر توفانهای جامعه شدند و قصهی مخصوص به خودشون رو دارند.
درود و سپاس،
همچنین.
به مهر می بینید، سپاس!
همین طوره؛ هرکدوم از این بچه ها نیاز به روان شناسی آگاه و دل سوز دارن که متاسفانه معمولا حتی اولیش هم در مدارس پیدا نمی شه!
جز معدودی، همه هم درگیر مسائل اقتصادی فراگیر جامعه مون هستن.
خیلی ممنونم از حضورتون.