پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من!
امشب هم می آیم.
پیرهن نارنجی تنت کن
چکمه قهوه ای بپوش
موهات را بریز دور شانه ات
و راه بیفت
امشب می خواهم در بارسلونا قدم بزنیم
یا در فلورانس
شاید بخواهی کنار برج ایفل
یا شهری دیگر
هر جا تو خواستی
هر جا که شد
با سرنوشت نمی توان در افتاد
پنجره ی خوابت را باز بگذار...
"عباس معروفی"
۱۲ اردیبهشت ۹۴
این شعرِ قشنگ رو ندیده بودم!!
زور زور سپاس
به مهر می بینید.
خیلی ممنون از حضورتون.