مثل هر صبح، بی خوابم!
تمام دیشب را باران بارید و من از شنیدن صدایش لذت بردم.
بارانی که سالها پشت چشمهایم انبار شده بود
عاقبت از نگاه آسمان بارید
من ایستاده در صف زندگی بودم
به خاطر چیزی که خدا میخواست
و یکی از روی صندلی بلند شد و گفت:
جای خالی ... بفرمایید بنشینید
و کسی دیگر به من یک چتر تعارف کرد
چه غمگنانه بود...
یک روز که باران میبارد
مرا به دهکدهای دور میبرند
چتری روی سرم نگیرید
بگذارید خیس باران شوم
مگر میشود باران ببارد...
من خیس باران نشوم
و شعری نگویم...
"شهره روحبانی"
بعدا نوشت:
هنوز می بارد...
اصن ازعنوانش معلوم بودکه بسیارزیباست
...
...
...
...
حال کردم
خوشحالم که پسندیدی یوسف جان،
این به احساس پاک ت برمی گرده.
زنده باشی و پایدار،
خیلی ممنونم که خوندی.
باز باران
با ترانه باگهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
.
.
.
واقعا عاشق روزهای بارانی و قدم زدن در باران هستم.
درود عادل جان،
نوستالژیه این شعر گلچین گیلانی.
من رو بردی به کودکی هام...
.
حس مشترکیه!