صبح رفتم پیاده روی؛ مسیر مارپیچِ دور تا دورِ کوه را تا قله بالا رفتم و برگشتم. هوای خنکی بود و گرمای این روزها نتوانسته بود طراوت و شادابی درخت های حاشیه ی راه را بگیرد و دورتر، زمین های کشاورزی درو شده، در چندضلعی های بزرگِ زردرنگ، در کنار هم روی پستی و بلندی های تپه ها و کوه ها کشیده شده بودند.
وقتی رو به پایین می آمدم، صدای پرنده ای را شنیدم که برایم تازگی داشت؛ یک جفت بودند که لا به لای سرشاخه های درخت ها پر می کشیدند. اندازه ای بین گنجشک و یاکریم، و رنگی خاکی و سپید داشتند وصدایی قشنگ و خاص!
بعد از صبحانه هم هیراد را بردم کنار رودخانه ی سرپل تا کمی آب بازی کند. به جایی که آبشار یا رودخانه داشته باشد می گوید دریاکنار!
با هم رفتیم توی رودخانه و حسابی بازی کرد. از دیدن ماهی هایی که از پیش پایش فرار می کردند ذوق کرده بود و البته جلبک های کف رودخانه برایش خیلی جالب بودند!
پ.ن:
بشنوید:
http://s8.picofile.com/file/8331654550
/Ramesh_Rood_Khooneha.mp3.html
رودخونه ها، با صدای رامش.
پیاده روی همیشه همراه با لحظه وحس های خووووووب
همیشه و هر لحظه هاتون سرشار از شادمانی
ترانه رامش عالی بود
خیلی ممنون؛ همچنین برای شما.
شاد باشین و پرانرژی وموفق!
خوشحالم که دوست داشتین.
خیلی ممنونم از حضورتون.
وای خدای بزرگ
آقای بابایی اگر شما کارهای به اصطلاح هنری الکن بنده رو میپسندید اما من به جد این خاطرات طبیعت شما را عمیقا دوست دارم. صدای پرنده و رود و کوه ...
حتی نسیم اش را لابلای موها میشود احساس کرد ..
همیشه سبز و پر طراوت و شور باشید ...
شرمنده می کنید؛ من بی هیچ تعارفی در مورد کارهای خوبتون گفتم. شما در زمینه های مختلف صنایع دستی، خیلی خوب کار می کنید و از همه مهم تر، با انگیزه به سمت یادگیری های تازه پیش می رید.
طبیعت رو دوست دارم؛ شما به مهر و لطف می بینید.
همچنین برای شما؛ سپاس که خوندین.
وقتی از آقای هیراد می نویسید؛سال ما نو می شود...
همه ایام تان نوروز؛آقای بابایی عزیزو بزرگوار
محبت دارید؛ خیلی ممنونم.
همچنین برای شما.
سپاس که وقت می ذارید و می خونید.