دیشب حالم خوب نبود. داشتم برگه تصحیح می کردم که آقای جابری به طور غیر منتظره ای تماس گرفت.
آقای جابری چندسال دبیر ادبیاتمان بود که بعد از دوران مدرسه هم کمابیش با هم در ارتباط بودیم. اهل مطالعه و نوشتن و البته ترانه سرایی ست؛ چند وقت پیش هم مجموعه شعری چاپ کرد. همیشه به نوشتن تشویقمان می کرد. چندتا از داستان هایم را خوانده است و روی آن ها حرف زده ایم. پیش از عید به اش گفتم که اگر بشود می خواهم مجموعه داستانی درآورم...
دیشب پیشنهاد کارِ داستانی روی متون کهن را به ام داد؛ شوکه شدم!
از همان انتشاراتی یی که کتابش را چاپ کرده است چنین پیشنهادی گرفته است؛ گفت می خواهد که من هم باشم؛ گفت گرفتار است و در واقع مرا برای انجام این کار در نظر گرفته است.
راستش هم خیلی خوشحال شدم و هم خیلی ترسیدم! چون تجربه ی کار کردن روی متون کهن را ندارم!
اما این پیشنهاد حالم را عوض کرد.
حالا قرار است به پیشنهادش فکر کنم و پاسخ بدهم. گفت:"اگر پذیرفتی، قرار ملاقاتی با مدیر انتشاراتی می گذارم. شاید توانستی همین جا مجموعه داستانت را هم چاپ کنی."
دلم می خواهد کار کنم، اما ...
اما چی؟
راستش هنوز تردید دارم در مورد انجام دادنش؛ چون حوزه ای هست که شما رو با انبوهی از مسائل مواجه می کنه و این کار رو خیلی سخت می کنه، و البته خیلی زمان بر هست.
بهترین کار به نظرم اینه که بدونم ناشر دقیقا دنبال چی هست؟ یا نمونه ای از کاری رو که می خواد ببینم... اون وقت می شه بهتر قضاوت کرد.
خیلی ممنونم که خوندین.